حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « بستر » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( بستر یعنی چه ?).
معنی بستر
مترادف و معادل واژه «بستر»:
- تختخواب
- تشک
- خوابگاه
- دواج
- رخت خواب
- فراش
- قشر
- لایه
- مجرای رودخانه
- توشک
- رختخواب گسترده
آوا: | /bastar/ |
اشتباه تایپی: | fsjv |
نقش: | اسم |
بستر در جدول کلمات: | نهالین بالین |
بستر به انگلیسی: | sack bed |
بستر به عربی: | سریر |
(بِ تَ ) [ په ] (اِ) =
۱ – تُشک، جای خواب
۲ – پهنه، ساحت
۳ – زمینه و امکان برای کاری
۴ – پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک.
* بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه.
معنی بستر در لغتنامه دهخدا
بستر [ ب ِ / ب َ ت َ ] ( اِ ) پهلوی، ویسترک «تاوادیا 166:2» همریشه گستر «اسفا 1:2 ص 171» جامه خواب گسترانیده، رختخواب، جامه خواب گسترانیده، رختخواب و فراش، آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند.
رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است، تشک، فراش، گستردنی، نشستنی، بساط خوابگاه، تختخواب، برخوابه، مِهاد، مثال، وَطاء، مَضَجع، مَنامَة، وِثر: بستر نرم، وثیر، وثار.
- بستر مقراضی: نوعی بستر.
- بستر ناخوشی: رختخواب بیماری : وقتی که بر بستر ناخوشی افتاده بودم شما بعیادت من نیامدید
- اصطلاح بستر نشستن: دراز کشیدن روی رختخواب، از عالم مسندنشین.
- بسترنشین: بستر نشیننده، گرفتار بستر، در بستر افتاده، مریض.
- بستر هجر: بستر فراق.
- بستری بودن: بیمار بودن.
- مصدر بستری شدن: بیمار شدن بدان حد که ملازم بسترشود، مریض شدن و در رختخواب ماندن از شدت بیماری و درد. بستری گشتن.
- بستری کردن: مریض را خواباندن. خواباندن بیمار در بیمارستان.
- بستری گردیدن: مریض شدن و قادر بحرکت نگردیدن، بستری گشتن، بستری شدن.
- مصدر بستری گشتن: مریض شدن و قادر بحرکت نگشتن، بستری گردیدن، بستری شدن.
- هم بستر شدن: هم خوابه شدن.
– || کنایت از نزدیکی و عمل جنسی کردن.
|| متکا و بالین وبالش.
– بستر گستردن: بستر افکندن، انداختن.
– بستر آسودگی: بستر استراحت.
– بستر افکندن، افگندن: رختخواب انداختن. گستردن.
– بستر انداختن: بستر افکندن، برخوابه گستردن، پهن کردن، بستر انداختن شود.
– بستر بازکاشت: جایی است که نهالها را پس از یک یا دو سال از بستر تخم و گاهی از جنگل بدان منتقل میکنند تا ریشه ها بزرگتر و فراوانتر شود و پس از یک یا دو سال از آنجا بمحل اصلی نقل میگردد.
– بستر تخم: گاهی تخمدان نیزاصطلاح میشود محلی است که تخم درخت را در آن میکارند.
– بستر خواب: رختخواب و برخوابه.
– بستر خواستن: طلب بستر کردن.
– بستر راحت: بستر آسایش.
– بستر رُفتن: نظافت کردن رختخواب، تمیز کردن جامه خواب.
– بستر رود: آنجا که آب از آن گذرد.
– || رودخانه ( بی آب )، بستر رود را قدما نیاورده اند و بجای آن رودکده استعمال کرده اند رجوع به رودکده شود، وادی، دره، گلال، اودیه، رودخانه، معبر.
– بستر رومی: نوعی بستر بوده است.
– بستر ساختن: بستر فراهم ساختن بستر تهیه کردن : هر که از آتش بستر سازد… خواب او مهنا نباشد.
– بر بستر عیش و حضور: در رختخواب راحت و بهجت.
– بستر آسایش: بستر راحت.
– بستر شدن: خوابیدن، بستر شطرنج: رُقعَه، صفحه شطرنج، صحنه شطرنج، بستر کردن: بستر فراهم آوردن.
– بستر سمندر: کنایه از آتش باشد که آن را به عربی نار گویند. بستر شناختن: بر بستر وقوف یافتن،
واژه بستر در اشعار فارسی
سرانجام بستر بودتیره خاک
بپرد روان سوی یزدان پاک (فردوسی)
زمین بستر و پوشش از آسمان
به ره دیده بان تا کی آید زمان (فردوسی)
از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپرداری بالین (فرخی)
فکندگان سنان ترا بروز نبرد
ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین (فرخی)
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما (منوچهری)
ننشیند از پای و نی یک زمان
نهد پهلوی خویش بر بستری (منوچهری)
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر (منوچهری)
خالد بر بستر خز است و بز
جعفر در آرزوی بوریاست (ناصرخسرو)
بنگر که مرآن را خز است بستر
وین را بمثل زیر، بوریا نیست (ناصرخسرو)
همی مخسبم شبها و چون تواند خفت
کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب (مسعودسعد)
در آرزوی روی تو هر صبحدم چو من
رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب (خاقانی)
تو بستر من ز خاک رفته
من رفته بترک خواب گفته (نظامی)
دست بر سر پای در گل مانده ای
خشت بالین خاک بستر داشتن (عطار)
خواب از خمار باده ٔنوشین بامداد
بربستر شقایق خود روی خوشتر است (سعدی)
مطالب پیشنهادی
بستر یعنی چه ?
کلمه “بستر” معانی مختلفی دارد، که رایج ترین آنها عبارتند از:
محل خواب: تشک، پتو، بالش و سایر ملزومات خواب که روی آن می خوابیم.
لایه ای که چیزی روی آن قرار می گیرد: مانند بستر رودخانه که بستری از شن و ماسه است که آب روی آن جریان دارد.
پایه یا اساس چیزی: مانند بستر یک جامعه که شامل ارزش ها، هنجارها و نهادهای آن جامعه است.
محیطی که چیزی در آن رشد می کند یا رخ می دهد: مانند بستر یک بیماری که شامل عوامل و شرایطی است که باعث ایجاد بیماری می شود.
در زبان فارسی، واژه “بستر” معانی مختلفی دارد، که رایج ترین آنها عبارتند از:
1. محل خواب:
متداول ترین معنی بستر، محل خواب یا استراحت، به خصوص تختخواب و ملحقات آن مانند تشک، پتو و بالش است.
برای مثال: “بعد از یک روز خسته کننده، به بستر رفتم تا استراحت کنم.”
2. زیرساخت:
بستر می تواند به معنای پایه یا زیرساخت چیزی باشد، به خصوص در زمینه های فنی یا علمی.
برای مثال: “اینترنت، بستر لازم برای تجارت الکترونیک را فراهم می کند.”
3. محیط یا زمینه:
گاهی اوقات از بستر برای اشاره به محیط یا زمینه ای که چیزی در آن اتفاق می افتد استفاده می شود.
برای مثال: “صلح و ثبات، بستر لازم برای توسعه اقتصادی است.”
4. مجرای رودخانه:
در موارد کمتر رایج، بستر می تواند به معنای مجرای رودخانه یا مسیری باشد که آب در آن جریان دارد.
برای مثال: “سیل به بستر رودخانه آسیب زیادی رساند.”