حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « نهان» را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( نهان یعنی چه ?).
معنی نهان
مترادف و معادل واژه نهان:
- باطن
- پنهان
- خفا
- مخفی
- مضمر
- خفی
- غیب
- پوشیده
- قایم
- کتم
- مختفی
- ناآشکار
- نهفته
- نامرئی
اشتباه تایپی: | kihk |
متضاد نهان: | آشکار آشکارا ظاهر هویدا |
آوا: | /nahAn/ |
نقش: | صفت |
نهان به عربی: | خلسة |
نهان به انگلیسی: | covert dark hidden inmost inner masked occult private secret stealthy subterranean ulterior underground veiled [adj] hidden |
(نِ ) [ په ]=
۱ – (ص) نهفته، پنهان
۲ – (ق) سری، پنهانی
۱- پوشیده، پنهان، نهفته
۲- (اسم ) باطن، ضمیر
۳- منزوی
۴- غایب
۵- اندوخته
۶- ذخیره
۷- ناشناس
۸- (قید ) نهانی
۹- جدا، دور
۱۰- (اسم ) دل، قلب، اندرون
۱۱- (اسم ) معنی، راز، سر
۱۲- (قید ) محرمانه، در خفا
* نهان داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] پنهان کردن، پوشیده داشتن
* نهان کردن: (مصدر متعدی ) پنهان ساختن
معنی نهان در لغتنامه دهخدا
نهان [ ن ِ / ن َ ] ( ص ، اِ ) پنهان. مخفی، مختفی، پوشیده، مستور، مقابل پیدا و ظاهر و آشکار.
|| ناپیدا، ناپدید، نامرئی، غیرمشهود.
|| غایب، که حاضر و موجود نیست.
|| ذخیره، مدخر، نهفته، اندوخته.
|| ناشناس، ناشناخته، گمنام.
|| دل، قلب، اندرون، نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود.
|| باطن، ضمیر، درون، سریرت || مضمر، مکنون، مدفون، مخفی، مستتر || معنوی روحانی، باطنی، مقابل صوری و ظاهری و مادی.
|| منزوی، مختفی.
واژه نهان در اشعار فارسی
بدو ماه گردان بدی در جهان
بد و نیک از وی نبودی نهان (فردوسی)
سراپای در زیر آهن نهان
ز چهرش نمودار فرّ مهان (فردوسی)
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شب یازه (فرالاوی)
ای سر بسر ستوده پدید و نهان تو
شد بر جهانیان خبر خیرتو عیان (سوزنی)
برهنه بدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان (اسدی)
هر چند نهان ِ همه خلق ایزد داند
از خاطر تو نیست نهان هیچ نهانی (فرخی)
تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی
خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی (خاقانی)
راز نهان خویش جهان کرد آشکار
در منصب وزارت دستور شهریار (معزی)
ز چشم سرت گر نهان است چیزی
نماند ز چشم دل آن چیز پنهان (ناصرخسرو)
مرد نهان زیر دل است و زبان
دیگر یکسر گل بر صورت است (ناصرخسرو)
از دیده نهان درون وهمی
از وهم برون چرات جویم (خاقانی)
شنیدم که در خاک و خش از مهان
یکی بود در کنج خلوت نهان (سعدی)
پنهان در لغتنامه دهخدا
پنهان [ پ َ / پ ِ ] ( ص، ق) مخفی، پوشیده، راز، نهان، خافی، خافیة، خفاء، خفی، مُدَغمر، خفوة، دفینة، مستور، باطن، نهفته، دفی،ن. مدفون، مُدَخِمس، مَخبوّ، مُختفی، نامرئی،. متواری، مکتوم، کتیم، در خِفاء، در خُفیه، در سرّ، سرُاً، محرمانه، نامحسوس:
کسی را فرستاد [سودابه ] نزدیک اوی
که پنهان سیاوش را رو بگوی
که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان (فردوسی)
بفرجام شیرین بدو زهر داد
شد آن دختر خوب قیصر نژاد
از آن چاره آگه نبد هیچکس
که او داشت آن راز پنهان و بس (فردوسی)
نیارست رفتنش در پیش روی
ز پنهان همی تاخت بر گرد اوی (فردوسی)
بدو گفت پنهان ازین جادوان
همی رخش را کرد باید روان (فردوسی)
پس آن نامه پنهان بخواهرش داد
سخنهای خاقان همه کرد یاد (فردوسی)
کنون اندر آرام شاهان روید
وز این لشکر خویش پنهان روید (فردوسی)
گوئی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی (منوچهری)
هجا کرده است پنهان شاعران را
قریع آن کور ملعون چشم گشته (عسجدی)
ز پنهان مردم بدل ترس دار
که پنهان مردم برون ز آشکار (اسدی)
بیدار کرد ما را بیداری
پنهان زبیم مستان بنهفته (ناصرخسرو)
هر کبوتر کز حریم کعبه جان آمده
زیر پرّش نامه توفیق پنهان دیده اند (خاقانی)
به آشکار بدَم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من زآشکار و پنهانم (سوزنی)
خبر دادند موری چند پنهان
که این بلقیس گشت و آن سلیمان (نظامی)
آینه رنگی که پیدای تو از پنهان به است
کیمیافعلم که پنهانم به از پیدای من (خاقانی)
به من آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده کز ریا میگریزم (خاقانی)
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام (خاقانی)