حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « کنج » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( کنج یعنی چه ?).
معنی کنج
مترادف و معادل واژه کنج:
- بیغوله
- زاویه
- کنار
- گوشه
- گوه
- نبش
- چین
- شکن
- کنجل
- قوز
- قوزدار
- گوژپشت
آوا: | /konj/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | ;k[ |
کنج در حل جدول کلمات: | زاویه |
کنج به انگلیسی: | angle cant corner nook corrner solid angle niche |
(کُ نْ ) (اِ) =
۱ – گوشه، زاویه
۲ – چین و شکن و چروک
(کِ ) (ص) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل )
زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد، ملازه: همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری: لغت نامه: کنج )
۱- گوشه، زاویه
۲- [قدیمی] چین وشکن، چروک
معنی کنج در لغتنامه دهخدا
کنج [ ک َ ] ( اِ ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است، ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته، ملازه.
|| انگشت کوچک پا || کشک را گویند و آن را به ترکی قروت خوانند، به معنی کشک هم آمده است که دوغ خشک شده باشد و ترکان قروت خوانند. دوغ خشک شده و کشک، به معنی کشک «کَتَخ » است، در فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع به معنی کشک نیز آورده که قروت گویند آن نیز سهو و خطاست و تصحیف خوانی کرده اند و آن کَتَخ است و در کتخ و کتخشیر گذشته که کشک و ماستینه است که از شیر و روغن پزند. رشیدی ملتفت شده.
و رجوع به کتخ شود || ( ص ) مردم احمق و خودستای و صاحب عجب و متکبر و به این معنی با جیم فارسی هم هست، احمق معجب و متکبر و خودستا:
|| برون کشیده.
کنج [ ک ُ ] ( اِ ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش، گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند، گوشه خانه و جز آن، گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند، زاویه، گوشه، سوک، بیغوله، بیغله، پیغله، پیغوله، گوشه و بیغوله خانه و زاویه، کردی «کونج ».
– کنج چشم: گوشه درونی چشم.
|| نقبی را نیز گویند که در زمین خانه کنده باشند، نقبی که مانند خانه در زیر زمین کنند، نقب، خندق.
واژه کنج در اشعار فارسی
همی تا دایه کنج و کام کردش
پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری قهستانی)
همه با هیزان هیز و همه با کنجان کنج
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ (خسروانی)
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی (رودکی)
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها (کسایی)
ز گیتی یکی کنج ما را بس است
که تخت مهی را جز از ما کس است (فردوسی)
همه دشت پر باده و نای بود
بهر کنج صد مجلس آرای بود (فردوسی)
اگر تندبادی بر آید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج (فردوسی)
کمینگاه کرد اندرون کنج کوه
بیامد سوی رزم خود با گروه (فردوسی)
طاوس بهاری را دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند (منوچهری)
نیست در این کنج ز بن نیز گنج
نامدم اینجای زبهر منال…
نیز در این کنج مرا کس نبود
خویش و نه همسایه و نه عم و خال (ناصرخسرو)
کار دنیا گر بر موجب عقلستی
مرمرا خیره در این کنج چه کارستی (ناصرخسرو)
نشود کس به کنج خانه فقیه
کم بود مرغ خانگی را دیه (سنایی)
گنجی که بهر کنج نهان بود ز قارون
از خاک برآورد مر آن گنج نهان را (سنائی)
به یکی کنج در خزیدستم
وز همه دوستان شده یکسو (سوزنی)
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت کنج دل آباد است سوی کنج ویران شو (خاقانی)
من به کنجی و حق به هفت اقلیم
مدد سحر ناب من رانده ست (خاقانی)
کنج امان نیست در این خاکدان
مغز وفا نیست در این استخوان (نظامی)
خفته بود او در یکی کنج خراب
چون بدیدندش بگفتندش شتاب (مولوی)
آنانکه به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند (سعدی)
نان از برای کنج عبادت گرفته اند
صاحبدلان نه کنج عبادت برای نان (سعدی)
کنج بهتر عاقلان را چون سفیهان سر شوند
دار چون منبر شود دولت شود بی منبری (سیف اسفرنگ)
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم (حافظ)
بزدم بر سر دیوار تو هر خاری
کنجکی گرد تو همچو دهن غاری (منوچهری)
مطالب پیشنهادی
کنج یعنی چه ?
سلام لطفا معنی سه کنج را هم بفرمایید
با تشکر