حتما برای شما هم پیش آمده است واژه ناصح را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (ناصح یعنی چه ? ).

معنی ناصح
معنی ناصح

معنی ناصح

مترادف و معادل واژه ناصح:

  • اندرزگو
  • پندآموز
  • پندگو
  • پند دهنده
  • نصیحت گو
  • نصیحتگر
  • نصیحت کننده
  • واعظ
  • خیرخواه
  • دلسوز
  • عبرت آموز
  • مشفق
آوا: /nAseh/
نقش:صفت
اشتباه تایپی:khwp
جمع ناصح:ناصحین
ناصح به انگلیسی:counsel
counsellor
counselor
dutch uncle
mentor
admonitor
adviser
ناصح به عربی:معلم
معنی ناصح
معنی ناصح در لغتنامه معین ?

(ص ) [ ع ] (اِفا) پنددهنده، نصیحت کننده.

معنی ناصح در فرهنگ عمید ?

پنددهنده، نصیحت کننده.

معنی ناصح در لغتنامه دهخدا

ناصح [ ص ِ ] ( ع ص ) نصیحت کننده، پنددهنده، اندرزگوینده، اندرزگو، واعظ، مذکر ج نُصّاح، نُصَّح، نصحاء: اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هرچه ناصح تر و فاضل تر که وی را بازمی نمایند عیب های وی.

ناصحان وی بازنمودند که غور و غایت این حدیث بزرگست، هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به سنگ پشت رسید، یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را آراسته دارد و ناصحان به وبال سخط مأخوذ، هرکه سخن ناصحان استماع ننماید عواقب کارهای او از ندامت خالی نماند.

|| خالص از عسل و هر چیز دیگر، الخالص من العسل و غیره، انگبین بی آمیغ، خالص، بی غش || پاکیزه، نقی، صافی، مصفا، غیرمغشوش: رجل ناصح الجیب: مرد صاف دل، هو ناصح القلب نقی القلب و ناصح الجیب: نقی الصدر لاغش فیه || خیاط، درزی.

ناصح [ ص ِ ] ( اِخ ) ابن ظفربن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است. رجوع به جرفادقانی ، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجله یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود.

ناصحانه [ ص ِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، ق مرکب ) مشفقانه، دلسوزانه، از روی خیرخواهی و دلسوزی. رجوع به ناصح شود.

|| مشفق، دلسوز، خیرخواه، یکدل، دوست مخلص، مقابل حاسد.

واژه ناصح در اشعار فارسی

ناصحی کان ترابد آموزد
نیست ناصح که از عدو بتر است ظهیر

کاتبت را گو نویس و خازنت را گو بسنج
ناصحت را گو گزار و حاسدت را گو گداز منوچهری

ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه راچندین مران مولوی

دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای پند ناصح و قول ادیب نیست سعدی


دو چیز دار برای دو تن نهاده مقیم
ز بهر ناصح تخت وز بهر حاسد دار فرخی


ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوانست مسعودسعد

با حاسد تو دولت چون آب و روغن است
با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است سوزنی

هستند ناصحانت ز ناز و نعم غنی
چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی سوزنی

چو باد ناصح قدرش برآمده به فلک
چو آب حاسد جاهش فروشده به زمین عوفی

پدیدار است عدل و ظلم پنهان
مخالف اندک و ناصح فراوان قمری

مطالب پیشنهادی

ناصح یعنی چه ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 233

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir