حتما برای شما هم پیش آمده است واژه پایاب را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (پایاب  یعنی چه ? ).

معنی پایاب
معنی پایاب

معنی پایاب

مترادف و معادل واژه پایاب:

  • گدار
  • بن آب
  • قعر آب
  • بخش کم عمق رودخانه
  • قسمت از رودخانه که به شدت پهن می‌شود
تلفظ: /pAyAb/
نقش: اسم
اشتباه تایپی: ~hdhf
متضاد پایاب:غرقاب
پایاب به انگلیسی:bottom
ford
shallow
shoal
معنی پایاب
معنی پایاب در لغتنامه معین ?

(اِمر)=
۱ – ته آب
۲ – بخش کم عمق آب
۳ – گرداب
۴ – راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت
۵ – گذرگاه
۶ – مقاومت و ایستادگی
۷ – کنایه از: موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد
۸ – گدار

معنی پایاب در فرهنگ عمید ?

۱- ته آب
۲- ته حوض
۳- قسمت کم عمق رودخانه، دریا، تالاب، قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد: سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی: ۳۹ )، وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را (سعدی۲: ۳۰۸ )
۴- ‹پی آب› چاه آب یا قنات که در کنار آن پله ساخته باشند که بتوان از آن پایین رفت و آب برداشت
۵- توان، توانایی، طاقت، تاب: در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲: ۱۲۰ )، که پایابم از دست دشمن نماند / جز این قلعه در شهر با من نماند (سعدی۱: ۵۵ )
۶- پایداری

پایاب در لغتنامه دهخدا

پایاب ( اِ مرکب ) بن آب، بن آب در مقامی که ایستاده باشد، قعر آب، تک دریا و جز آن. تَه، بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد، ته حوض و دریا را گویند و بعربی قعر خوانند.

ضحضاح، آبی که پا به ته آن رسد و بپا از آن توان گذشت بی سفینه و شنا، آبی که پای بر زمین آن رسد و از آنجا پیاده توان گذشت برخلاف غرقاب، گذرگاه آب، آبی را گویند که پای به بن آن برسد و آن ضد غرقاب است، سنار، حوض، حوضی که پای در وی بزمین رسد.

لجح: پایاب که سرش تنگ بود و بن فراخ.
– بی پایاب: به معنی گود و عمیق.

صاحب رأی… پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. و بعضی موضع چنان بوده که هیچ حیوان پایاب نیافتی که به ولایتها که بسوی سمرقند است برفها گداختی و آن آب جمع شدی.

القرآن عمیق لایدرک قعره: یعنی مثل قرآن مثل دریائی است که قعر او بی پایاب است.
|| عمق، پایاب داشتن: عمیق بودن : چون فرسنگی کنار رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود.
|| گرداب || چاهی و آب انباری را هم گفته اند که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا مردم به آسانی آب از آن بردارند.

چاهی را خوانند که زینه پایه بر آن بسته باشند تا به آسانی به ته رفته آب بردارند و آن را آوای نیز نامند و به هندی پاولی گویند، دیرآب و آن راهی است که از آن بچاه درتوان شد بجهت آب برداشتن: و حوضی و پایابی در میان مسجد جامع سبزوار ساخت [ خواجه علی شمس الدین جشمی ].

|| طاقت، قدرت مقاومت، تاب مقاومت، تاب وتوان، تاب و طاقت، توانائی: نصر سیار بدانست که او را با ابومسلم پایاب نبود دست بداشت و به مرو اندرشد و بخانه بنشست.

|| بقاء، دوام، پایندگی.

واژه پایاب در اشعار فارسی

بجائی که پایاب را بد گذر
روان گشت و لشکر پس یکدگر فردوسی

گل کبود چو برتافت آفتاب بر اوی
ز بیم چشم نهان گشت در بن پایاب خفّاف

ز رودهائی لشکر همی گذاره کنی
که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب مسعودسعد

نه کوه حلم ترا دید هیچکس پایان
نه بحر جود ترا یافت هیچکس پایاب معزی

جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
کف بر سر بحر آید و دردانه بپایاب خاقانی

اوحدی را دامن اندر دوستی شد غرق خون
ز آنکه بحر دوستی را هیچ پایابی نبود اوحدی

همت عالی تو دریائی است
که ندیده شناورش پایاب کمال اسماعیل

رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل
برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان فرخی

بحق من چو سرابی و بحق دگران
همچو دریای مغیره ( ؟ ) همه بی پایابی سوزنی

ای ز جودت سراب بحر محیط
دل راد تو بحر بی پایاب سنائی

بحر بی پایاب دارم پیش میدانم که باز
در جزیره بازمانم ز آتشین پل نگذرم خاقانی

کف تو تاب کان پر گوهر
دل تو آب بحر بی پایاب انوری

بحر عشقت بحر بی پایاب گفتن میتوان
زرّ وصلت گوهر نایاب گفتن میتوان کمال خجندی

که دارد گه کینه پایاب او
ندیدی بروهای پرتاب او فردوسی

که این باره را نیست پایاب او
درنگی شود چرخ از تاب او فردوسی

بدانست یانس که پایاب اوی
ندارد گریزان بپیچید روی فردوسی

شهان را همه نیست پایاب او
چه داری تو با این سپه تاب او اسدی

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 334

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir