حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « خساست » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( خساست یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی خساست
مترادف و معادل واژه خساست:
- خسیس بودن
- فرومایه بودن
- خسایس
- پستی
- ناکسی
اشتباه تایپی: | oshsj |
آوا: | /xesAsat/ |
نقش: | اسم |
جمع : | خسیسه |
خساست به انگلیسی: | miserliness |
معنی خساست لغتنامه دهخدا
خساست [ خ ِ س َ ] ( ع اِمص ) زبونی ( از غیاث اللغات ) فرومایگی ( آنندراج ) دنائت، پستی، حقارت، رذالت ( یادداشت بخط مؤلف ): بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه همت و خساست طبیعت ننگرد ( جهانگشای جوینی ) و به شناعت خساست راضی نمیشد ( جهانگشای جوینی ) || خِسَّت ( یادداشت بخط مؤلف ) بخل ( غیاث اللغات ):
فاقه کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان (خاقانی)
(خَ سَ ) [ ع خساسة ] (اِمص) پستی، فرومایگی
۱- خسیس بودن
۲- [قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی
معنای خست در لغتنامه دهخدا
خست [ خ َ ] ( مص مرخم ) عمل خستن.
– پای خست: پای خسته، پای مجروح.
– || لگدکوب، لگدمال.
– پی خست: پی خسته، پی مجروح.
– || چیزی که در زیر پا نرم شده باشد، || ( اِ ) رنگ، لون:
نویسنده بر خامه بنهاد دست
بعنبر سر نامه را کرد خست (فردوسی)
|| فائده، نفع:
با تقاضای نفس و عقل و حواس
کی توان بود کردگارشناس
بلبل عقل را ز گلبن خست
در ترنم توانیش همه بست (سنائی)
|| خستر، خست [ خ ُ ] ( اِ ) قرار، آرام || آستین جامه.
خست [ خ ِس ْ س َ ] ( ع اِمص ) خساست، لئامت، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی، پستی، دنائت، حقارت، رذالت، وغادت:
شعر در نفس خویش هم بد نیست
ناله من ز خست شرکاست (ظهیر فاریابی)
|| ( مص ) بخیلی کردن، امساک کردن، ممسک بودن: مالی بمشقت فراهم آرند و به خست نگاه دارند، مالداری را شنیدم… ظاهر حالش بنعمت دنیا آراسته و خسّت نفس جبلی در وی همچنان متمکن که ( گلستان سعدی ).
خست [ خ َ ] ( اِخ ) ناحیتی بوده است از بلاد فارس نزدیک دریا ( از یاقوت در معجم البلدان ):
خوار باد و خسته دل بدخواه جاه و دولتش
گر به بغداد است و ری یا در طخارستان وخست (سوزنی)
خسة [ خ ِس ْ س َ ] ( ع مص ) خسیس شدن ( منتهی الارب ) پست شدن، خوار شدن ( از دهار ) رجوع به خساسه شود.
خسیس در لغتنامه دهخدا
خسیس [ خ َ ] ( ع ص ) ناکس، فرومایه، لئیم، دون همت، پست، بدسرشت، سبک مایه، حقیر، رذل، دنی، حقیر، دون، دنیه، ضد شریف، ج خِساس، اَخِسّاء:
سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد
می خواره و زنباره و ملعون و خسیسند (منجیک)
اف ز چونین حقیر بی هنر و عقل
جان و دل این خسیس بادا پیخست (غیاثی)
گر خسیسان را هجی گویی بدین مدیح
گر بخیلان را مدیح آری بدین هجی (منوچهری)
|| ممسک، بخیل:
نه این طمع بتواند برید از این وعده
نه آن خسیس بگوید بترک ده دینار (کمال الدین اسماعیل)
|| در بعضی از کتب شافعیه خسیس چیزی است که کمتر ازنصاب سرقد می باشد.
خسیس در لغتنامه معین
(خَ ) [ ع ] (ص)=
۱- فرومایه
۲- بخیل ج خساس، اخسه
فرهنگ عمید:
۱- بخیل
۲- [قدیمی] فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
مطالب پیشنهادی
خساست یعنی چه ?