حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « انتحال » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( انتحال یعنی چه ?).
معنی انتحال
مترادف و معادل واژه انتحال:
- سرقت ادبی
- سخن یا اندیشه دیگران به خود نسبت دادن
- بخود نسبت دادن
- خود بستن
- شعر کسی را بخود نسبت دادن
- خود را بمذهبی بستن
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | hkjphg |
آوا: | /~entehAl/ |
جمع انتحال: | انتحالات |
انتحال به انگلیسی: | plagiary , plagiarism |
(اِ تِ ) [ ع ]=
۱ – (مص م) به خود منسوب کردن
۲ – (اِمص) سخن دیگری را به خود نسبت دادن
۱- (ادبی ) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن
۲- [قدیمی] به خود بستن، به خود نسبت دادن
۳- [قدیمی] خود را به مذهبی بستن
معنی انتحال در لغتنامه دهخدا
انتحال [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کردن || شعر دیگری را بر خود بستن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن ( از اقرب الموارد ).
سخن کسی دیگر بر خویشتن بستن ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) سرقت ادبی ( یادداشت مؤلف ) سخن دیگری بر خویشتن بستن است و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک چنانکه بیتی بیگانه بمیان آن درآرد یا تخلص بگرداند… چنانک معزی گفته است :
گرچه بجفا دست برآوردستی
بردارم دست تا فرود آری دست
و رافعی از او برده است و گفته :
زین پس بخدا ای صنم عشوه پرست
بردارم دست تا فرود آری دست.
و همچنین معزی گفته است :
تواتر حرکاتش بدیده دشمن
همان کند که زمرد بدیده افعی.
ادیب صابر ازو برده است و گفته :
بصبر من صنما آن لب چو بسد تو
همان کند که زمرد بدیده افعی
و بلفرج رونی گفته است :
گفته با زایران ْ صریر درش
مرحبا مرحبا درآی درآی
و انوری ازو برده است و گفته :
گفته با جمله زوار صریر در تو
مرحبا برنگذر خواجه فرود آی و درآی ( از المعجم شمس قیس چ مدرس رضوی صص 468 )
|| خود را بمذهبی بستن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) خود را بمذهبی یا به قبیله ای منسوب ساختن ( از اقرب الموارد ) خویشتن رابکسی بازخواندن ( مجمل اللغة ) و از آنست بطریق مجاز: «انکم لتنتحلون عائشة لأبی الزبیر» ( از اقرب الموارد ) || اشتغال ( یادداشت مؤلف ): فلم یکن انتحاله [ انتحال الغناء ] قادحاً فی العدالة والمروءة ( مقدمه ابن خلدون ).
انتحال کردن [ اِ ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شعر یا سخن دیگری را گرفتن: مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیه معن زائده انتحال کنم ( ترجمه تاریخ یمینی ص 446 ).
معنای منتحل در لغتنامه دهخدا
منتحل [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده:
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند (خاقانی)
منتحل [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع ص ) شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند، انتحال شده:
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی ایطا و شایگان (رشید وطواط)
لغتنامه معین:
(مُ تَ حِ ) [ ع ] (اِفا) انتحال کننده ، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را ) ج منتحلین.
فرهنگ عمید:
۱. آن که خود را به مذهبی ببندد.
۲. آن که شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد.