حتما برای شما هم پیش آمده است واژه زوال را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( زوال یعنی چه ? ).
جدول محتوا
معنی زوال
مترادف و معادل واژه زوال:
- اضمحلال
- افول
- انحطاط
- انحلال
- انقراض
- فروپاشی
- متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب
- ویرانی
- انهدام
- بطلان
- ستردگی
- سقوط
- عدم
- محو
- مرگ
- نابودی
- نسخ
- نقص
- نقصان
- نیستی
- هلاک
آوا: | /zavAl/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | c,hg |
زوال به انگلیسی: | decadence decline degeneration dissolution downfall ebb falloff lapse declension twilight declination |
زوال به عربی: | استهلاک انحطاط تدهور جزر خطا سقوط مزلق هبوط |
(زَ ) [ ع ]=
۱ – (مص ل) نیست شدن، از بین رفتن
۲ – متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب
۳ – (اِمص) نقصان
۴ – ناپایداری
۵ – نیستی
۶ – خرابی
۷ – (اِ) آفت، بلا
۱- نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن
۲- [قدیمی] دور شدن
۳- [قدیمی، مجاز] مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب
۴- (اسم ) [قدیمی، مجاز] هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد
* زوال پذیرفتن: (مصدر لازم ) [عربی. فارسی] نیست شدن، فانی شدن
معنی زوال در لغتنامه دهخدا
زوال [ زَ ] ( ع مص ) بگشتن، درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی، گشتن از حالی و دور شدن از جایی، گشتن آفتاب و جز آن، بشدن، برفتن، جدا شدن، دور شدن، ذهاب، استحاله، بفارسی و با لفظ داشتن و دادن و خواستن مستعمل است.
|| ( اِمص ) نقصان و نقص، || ناپایداری، بی زوال: ثابت و برقرار و جاویدان و پایدار و بی عیب و نقص.
|| خرابی، زوال دولت: نکبت و ذلت || تلف و فنا. || دفع.
– زوال شک: دفع شک و رفع شبهه || ( اِ ) آفت و بلا.
زوال [ زِ ] ( ع مص ) استعمال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن، مزاولة || اراده کاری کردن.
واژه زوال [ زَوْ وا ] ( ع ص ) نیک متحرک و جنبان در رفتن || قسمتی از راه و از مسافرت.
زوال [ زُ ] ( اِ ) به لهجه آذری، ذغال، انگشت، زگال، فحم، زغال || اخگر و آتش پاره.
|| بالا برآمدن روز، چاشتگاه، || برخاستن و کوچ کردن || مفارقت کردن، با هم جدایی نمودن || جای گرفتن بمکانهای خود سپس آن برآمدن از آن جای || ترسیدن و از جای رفتن از ترس و بیم || دور کردن کسی را از جای و برگردانیدن.
|| نیست شدن، ازبین رفتن، برطرف شدن، نیستی. نابودی، فناء، نیست شدن.
|| مایل گردیدن آفتاب از میانه آسمان، متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان بسوی مغرب.
واژه زوال در اشعار فارسی
خورشید را کسوف و زوال است و مر ورا
منشور بی کسوف و زوال است از ازل (سوزنی)
فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد
که صرعدار بود اختران به وقت زوال (خاقانی)
قسمت دیده شور است ازو گریه تلخ
هرکه هر روز چو خورشید زوالی دارد (صائب)
رهی که دیو در او گم شدی به وقت زوال
چو مرد کم بین درتنگ بیشه گاه سحر (فرخی)
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم
آفتاب از سر من سایه نگیرد به زوال (فرخی)
خورشید کز ترفع دنبال قطب دارد
چون راستی نبیند کژ سرکند زوالش (خاقانی)
به سبابه دندان پیشین بمال
که نهی است در روزه بعد از زوال.
( بوستان )
حسن تو خیال برنتابد
عشق تو زوال برنتابد (خاقانی)
مرا ز دیده بکرد آفتاب خواب زوال
کجا برآید خیل ستارگان خیال (منجیک)
جز سخن من ز دل عاقلان
مشکل و مبهم را نارد زوال (ناصرخسرو)
غره مشوبه دولت و اقبال روزگار
زیرا که با زوال همالست دولتش (ناصرخسرو)
امروز کزو طالع مسعود شدستم
از دهر چه اندیشم وز بیم زوالش (ناصرخسرو)
زندگی را زوال در پیش است
زنده بی زوال یزدان است (ادیب صابر)
روز امید به پیشین برسید
ترسم آوخ که زوالش برسد (خاقانی)
ماه منی و ماه را چرخ فدای تو دهد
گر به دیار دشمنان وقت زوال تو رسد (خاقانی)
عشقش چو آفتاب قیامت دلم بسوخت
عشقش قیامت است زوالش کجا رسد (خاقانی)
گر رخ او ذره جمال نماید
طلعت خورشید را زوال نماید (عطار)
معنای زوال یافتن در لغتنامه دهخدا
زوال یافتن [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) زوال پذیرفتن، نقصان یافتن، از میان رفتن:
روز دانش زوال یافت که بخت
به من راست فکر کژنگر است (خاقانی)
همه شب در اندیشه کاین گنج و مال
در او تا زیم درنیاید زوال (بوستان)
زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت
عمرم زوال یافت ، کمالی نیافته (سعدی)
زوال پذیر در لغتنامه دهخدا
زوال پذیر [ زَ پ َ ] ( نف مرکب ) تغییرپذیر و فناشونده، فانی و ناپایدار، زوال پذیرنده، آنچه فنا شود. آنچه دوام نکند. ناپایدار، مقابل زوال ناپذیر: جمال زوال پذیر است ( فرهنگ فارسی معین ).
مطالب پیشنهادی
زوال یعنی چه ?