حتما برای شما هم پیش آمده است واژه تبار را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (تبار یعنی چه ? ).
معنی تبار
مترادف و معادل واژه تبار:
- آل
- خاندان
- اصل
- خانواده
- دودمان
- نسب
- نسل
- گوهر
- نابودی
- هلاک
- نژاد
- هلاکت
آوا: | /tabAr/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | jfhv |
تبار به انگلیسی: | ancestor ancestry derivation descent extraction genealogy lineage origin parentage seed family race destruction ruin sire |
(تَ ) (اِ) اصل، نژاد
( ~ ) [ ع ] (اِ) هلاک، هلاکت
هلاک، دمار
۱- اصل ونسب، نژاد
۲- خاندان، دودمان: چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود (فردوسی: لغت نامه: تبار )
معنی تبار در لغتنامه دهخدا
تبار [ ت َ ] ( اِ ) دودمان و خویشاوندان را گویند، دودمان و خویشاوندان و قرابتان را گویند، خاندان و اولاد، اولاد و طایفه و آل، خاندان و دودمان، دودمان و خویشاوندان، نسل و دودمان، لفظ مذکور مجازاً در خویشاوندان و اقربا استعمال میشود، آل و دودمان و خویشاوندان و طایفه و اهل.
– والاتبار.
تبار [ ت َ رر ] ( ع مص ) یکدیگر را نیکی کردن : تباروا، تفاعلوا من البر، نَبارّوا؛ با هم برّ کردند.
|| بمعنی اصل و نژاد هم هست، اصل و نژاد، اصل مردم باشد، نژاد، اجداد. پدران.
تبار [ ت َ ] ( ع اِ ) هلاک و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم، کلاماً و سلّم، سلاماً و ودّع، وداعاً» و از این معنی است: «و لاتزد الظالمین الا تباراً »، ای هلاکاً، هلاک، هلاکت، هلاک شدن.
تبار [ ت َ ] ( اِخ ) ابن عیاض، یکی از دو کس که عثمان بن عفان را بقتل رساندند، دیگری «سوران بن حمران » بود.
واژه تبار در اشعار فارسی
تبار خود را آتش پرستی آموزد
بدان رسوم کز اجداد دید و ازآبا سوزنی
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار رودکی
چهل خواهرستش چو خرم بهار
پسر خود جز این نیست اندر تبار فردوسی
ز من ایمنی، ترس بر دل مدار
نیازارد از من کسی زان تبار فردوسی
فراشته بهنر نام خویش و نام پدر
گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار فرخی
به پسند دل خویش او را درخواست زنی
ز تباری که ستوده است به اصل وبگهر فرخی
ستوده پدر خویش و شمع گوهر خویش
بلندنام و سرافراز در میان تبار فرخی
توران بدان پسر دهی ایران بدین پسر
مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار منوچهری
امروز خلق را همه فخر از تبار اوست
وین روزگار خوش همه از روزگار اوست منوچهری
غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم برامش آکنده بود چون جبغوت طیان
من شرف و فخر آل خویش و تبارم
گر دگری را شرف به آل و تبار است ناصرخسرو
و امروز بمن همی کند فخر
هم اهل زمین و هم تبارم ناصرخسرو
تبار و آل من شد خوار زی من
ز بهر بهترین آل و تباری ناصرخسرو
نکوهش مخواه از جهان سر بسر
نبود از تبارت کسی تاجور فردوسی
چرا ز دولت عالی تو بپیچم روی
که بنده زاده این دولتم به هفت تبار مسعودسعد
فرزند سعد دولت فرزند سعدملک
چون جد و چون پدر شرف دوده و تبار سوزنی
شود پدید چو گوهر ز تیغ مردم را
شکوه و فر و بزرگی که در تبار بود رفیعالدین لنبانی
به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه نظامی