حتما برای شما هم پیش آمده است واژه تظلم را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (تظلم یعنی چه ? ).
جدول محتوا
معنی تظلم
مترادف و معادل واژه تظلم:
- پناه جویی
- دادخواهی
- شکایت
- شکوائیه
- شکوه
- فریادخواهی
- گَرزِش
- دادخواستن
- دادخواهی کردن
- شکایت کردن
- ستم کشیدن
تلفظ: | /tazallom/ |
جمع تظلم: | تظلمات |
اشتباه تایپی: | jzgl |
اشتباه املایی: | طظلم تذلم تزلم طذلم طزلم |
تظلم به عربی: | عریضة |
تظلم به انگلیسی: | complaining against an injustice grievance petition |
(تَ ظَ لُّ ) [ ع ] (مص ل) =
۱ – ستم کشیدن
۲ – داد خواستن
۱- ستم کشیدن
۲- از ظلم کسی شکایت کردن
۳- دادخواهی
معنای تظلم در لغتنامه دهخدا
تظلم [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) از بیدادی کسی بنالیدن، بنالیدن از بیدادی کسی، شکایت نمودن از ظلم کسی، فریاد کردن و نالیدن از بیداد کسی، و با لفظ کردن و زدن و برآوردن مستعمل، شکایت از ظلم و ستم و دادخواهی، از بیداد کسی نالیدن: اگر به تظلم پیش تو آیندحواله بمن باید کرد.
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
خاقانی
من سربار تظلم به سحر باز کنم
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد خاقانی
شد زبانم موی وشد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز خاقانی
داد کن از همت مردم بترس
نیمشب از تیر تظلم بترس نظامی
|| کم کردن حق کسی را || حواله کردن ظلم را بر خود، احاله کردن ظلم بر نفس خود.
تظلم کردن در لغتنامه دهخدا
تظلم کردن [ ت َ ظَل ْ ل ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان، دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد.
گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان
داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم امیرشاهی سبزواری
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم زان نیست یارا خاقانی
بر در آن کسی تظلم کن
که فلک شکل حلقه در اوست خاقانی
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ
کان تظلم گوش من بشنود بس خاقانی
( مصدر ) شکایت کردن ( از ظلم ) داد خواستن .
تظلم آوردن در لغتنامه دهخدا
تظلم آوردن [ ت َ ظَل ْ ل ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم برآوردن، داد خواستن، دادخواهی کردن:
بترس ز آه دل بینوا که روز جزا
تظلم آورد و از تو داد بستاند سعدی
تظلم برآوردن در لغت نامه دهخدا
تظلم برآوردن [ ت َ ظَل ْ ل ُ ب َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم آوردن :
چون شاه حبش دم تظلم
پیش قزل ارسلان برآورد خاقانی
تظلم برآورد و فریاد خواند
که شفقت برافتاد و رحمت نماند بوستان
تظلم دار [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] ( نف مرکب ) دادخواه :
چون رباب است دست برسر عقل
از دم وصل تو تظلم دار.
خاقانی.
معنای ظلم در لغتنامه دهخدا
ظلم [ ظُ] ( ع اِمص ) به ناجایگاه نهادن چیزی را. وضع شیئی درغیر موضع خود، ستم، بیداد، ستم کردن، ستمگری، بیدادی، بیدادگری، جور، جفا، عسف، اعتساف، حیف، بغی، ضیم، عدوان، آزار، زور، مظلمه، کفر، ج ظلام :
در صفات تو ظلم نتوان گفت
با سگی در جوال نتوان خفت سنائی
هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست
هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست سنائی
ظلم [ ظَ ] ( ع مص ) ستم کردن || به ناجایگاه نهادن چیزی را || کم و نقص کردن حق کسی را || ظلم ارض: کندن زمین در غیر جای کندیده || ظَلم بعیر: کشتن شتر را بی علت و بیماری. || ظَلم وادی: از حد زیاده شدن آب رودکده.
|| ظلم الوَطب: پیش از جُغرات شدن خورد شیر را || ظَلم َ الحمار الأتان: بر ماده باردار جهید خر || ظَلم َ القوم: خورانید قوم را شیر پیش از جغرات شدن || ماظَلمک ان تفعل: کدام چیز بازداشت ترا از کردن آن کار || ظَلم الطریق: میل کرد از راه.
ظلم از هرکه هست نیک بدست
وانکه او ظالم است نیک بدست سنائی
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار سعدی
ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده تر ز مه کندت اوحدی
مطالب پیشنهادی
تظلم یعنی چه ?