حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه مستبد را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (مستبد یعنی چه ? ).
معنی مستبد
مترادف و معادل واژه مستبد:
- قلدر
- زورگو
- خودکامه
- یک دنده
- خودخواه
- خودرای
- خودسر
- خیره سر
- خودکامه
- دیکتاتورماب
- دیکتاتورمنش
- لجوج
- استبدادگرا
- مطلق العنان
- استبدادطلب
- کسی که کارها را بدون مشورت با دیگران انجام دهد
خود رای، خود سر، لجوج، مستبد
تلفظ مستبد: /mostabedd/ مستبد در حل جدول: خودکامه جمع مستبد: مستبدین متضاد مستبد: دموکرات
دموکرات منش
مردم گرامستبد به عربی: عنید مستبد به انگلیسی: absolute
authoritarian
arbitrary
autocratic
despotic
dictatorial
tyrannical
tyrant
stern
strongman
tyrannous
(مُ تَ بِ دّ ) [ ع ] (اِفا) خودسر، خودرأی.
کسی که که کاری را به رٲی خود و بدون مشورت دیگران انجام بدهد، خود رٲی، خودسر.
معنی مستبد در لغتنامه دهخدا
مستبد [ م ُ ت َ ب ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد، به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده، تنها به کاری استاده شونده.
|| کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن، دست بردار نباشد: امیرک آن فیلان را به ناصرالدین فرستاد و بدان خدمت بدو تقرب جست و چنان فرا نمود که در آن خدمت مستبد است.
|| کسی که کاری را به رأی خود و بدون مشورت از دیگران می کند و رأی خود را می پسندد و انصاف و عدالت را رد می کند، خودمراد، مستبد به رأی، یک دنده، یک پهلو، خودرای، خودسر، متفرد در رأس، سرخود، مستقل، خودکامه، خودکام: اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت برزد… بی شبهت کور شود.
او [ شیر ] چون رعنای مستبدی در میان ایشان [ سباع ]، منقاد حکم اوست هر سیّد و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است.
مستبدانه [ م ُ ت َ ب ِدْ دا ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) چون مستبدان، با حالت استبداد، با خودرأیی، خودسرانه.
معنی استبداد در لغت نامه دهخدا
استبداد [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بخودی خود کار کردن، بخودی خود بکار ایستادن، بخودی خود بکاری قیام کردن، تنها بر سر کاری ایستادن و منع کس قبول نکردن، متفرد بکاری شدن، برأی خود بکاری پرداختن، تفرّد، استقلال، خودرائی، خودکامگی، خودسری، خیره رائی: استبدّ به: بخودی خود به آن کار ایستادو متفرد شد به آن و منه: من استبدّ برأیه ضل.
و در حدیث امیرالمؤمنین علی علیه السلام است : کنا نری اَن َّ لنا فی الامر حقّاً فاستبددتم علینا. مقابل مشاورة. و فی الحدیث : المشاورة من السﱡنة و الاستبداد من شیمةالشیطان: هرچند سلطان دست از استبداد و تدبیرهای خطا نخواهد کشید اکنون که چنین حالها افتاد سوی امیرک بیهقی باید نبشت تا شهر نگاه دارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 665 )، این خداوند را استبدادی است از حد واندازه گذشته ( تاریخ بیهقی ص 542 ).
|| قرار گرفتن رای و مشیت: و لما استبد اﷲ تعالی بمشیته فی نقل الامام النقی الطاهر الزکی. ( تاریخ بیهقی ص 299 ).
راند دیوان را حق از مرصاد خویش
عقل جزوی را ز استبداد خویش مولوی
معنی استبداد در لغتنامه معین
(اِ تِ ) [ ع ] (مص ل) =
- خود رأی بودن ، خودسری
- فرمانروایی مطلق یک حزب
- ظلم و تعدی
معنی استبداد در فرهنگ عمید:
۱- به میل و رٲی خود کار کردن، خودرٲی بودن، خودرٲیی، خودسری، خودکامگی
۲- (اسم ) (سیاسی ) حکومتی که مردم در آن نقشی ندارند و فرمانروایان مقید به قانون نیستند و به میل و ارادۀ خود تصمیم می گیرند
مطالب پیشنهادی
- قلدر یعنی چه ?
- خاطی یعنی چه ?
- معنا و مفهوم مشروعيت (ولایت فقیه)
- تظلم یعنی چه ?
- هم خانواده مستبد چیست ?
مستبد یعنی چه ?