حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « معانقه » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (معانقه یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی معانقه
مترادف و معادل واژه معانقه:
- دست درگردن یکدگر افکندن
- یکدیگر را در آغوش گرفتن
- یکدیگر را در آغوش کشیدن
تلفظ: | /mo~Aneqe/ |
اشتباه تایپی: | LUHKRI |
اشتباه املایی: | معانغه |
معانقه به انگلیسی: | hugging or embracing |
فرهنگ عمید:
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن.
معنی معانقه در لغتنامه دهخدا
معانقه [ م ُ ن َ ق َ / ن ِ ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و بغل گیری همدیگر را، دست به گردن یکدیگر درآوردن. دست به گردن شدن. یکدیگر را در کنارگرفتن. یکدیگر را بغل کردن: تا آسمان… هر نیم شب سیاه صدهزارقطره شیر سپید بر جامه نماید و پستان پدید نه و پیکر زمین را چون کودک سیاه چرده در کنار دارد و معانقه نه، به وقت معانقه ٔوداعی بر لفظ اشرف صدر امام گذشت که ما را برادری باشد.
و خاک ری نیز به حکم الْفی که با این ضعیف داشت معانقه سخت کرد چنانکه از تنگی معانقه عارضه عظیم دیدار آمد.
– معانقه کردن: یکدیگر را در برگرفتن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، دست به گردن هم انداختن: مأمون مشعوف تر گشت، دست بیازید و درِ انبساط باز کرد تا مگر معانقه کند.
معانقت در لغتنامه دهخدا
معانقت [ م ُ ن َ / ن ِ ق َ ] ( از ع ، اِمص ) یکدیگر را در آغوش گرفتن، دست به گردن هم کردن.
معنی معانقت [ م ُ ن َ ق َ ] ( ع مص ) عِناق، دست به گردن یکدیگر کردن، دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن، دست به گردن کسی کردن و با او هم آغوش شدن و به خود چسباندن و آن خاص محبت است || به رفتار عنق رفتن شتر و جز آن.
معانق [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) آن که دست در گردن دیگری در می آورد از روی محبت و دوستی.
عنق در لغتنامه دهخدا
عنق [ ع َ ن َ ] ( ع مص ) دراز و سطبر گشتن گردن.
معنای عنق [ ع َ ن َ ] ( ع اِمص ) درازی گردن، درازی و سطبری گردن || نوعی از رفتار شتاب ستور، نوعی سیر و حرکت کردن شتاب آمیز و گشاده و وسیع، برای شتر و ستور، و آن اسم است از «اعناق » چنانکه گویند: یا ناق سیری عنقاً فسیحا: یعنی ای ماده شتر، با شتاب و گشاده حرکت کن.
عنق [ ع ُ ن ُ ] ( ع اِ ) گردن، فاصله بین سر و بدن، بصورت مذکر و مؤنث به کار میرودو تذکیر آن بیشتر است، بنی تمیم آن را بسکون نون تلفظ میکنند، عُنْق، عُنَق، ج أعناق، أعنُق:
خاک اکنون بر سر ترک و قنق
که یکی شک هر دو را بندد عنق مولوی
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عُنق مولوی
اعناق در لغتنامه دهخدا
اعناق [ اَ ] ( ع اِ ) گردنها و بزرگان قوم، ج عُنُق و عُنق و عُنَق، بمعنی گردن ومهتران و پاره ای از خیر، ج عُنُق و عُنق، گردن، ج عُنُق و عُنق، بمعنی عضوی که فاصله میان سر و تن است، گردنها: الکلام یأخذ بعضه باعناق بعض و بعنق بعض و فی الحدیث: المؤذنون اطول الناس اعناقاً؛ ای اکثرهم اعمالاً…:
وگر افلاک را آصف همه اعناق خود کردی
خیال فرش تخت او شکستی پشت و اعناقش منوچهری
مرکب اعناق مردم را مپای
تا بیاید نقرست اندر دو پای مولوی
– اعناق الریح: غبار بلندرفته، آنچه از غبار باد بالا رفته باشد.
اعناق. [ اِ ] ( ع مص ) در گردن سگ بند انداختن، قلاده در گردن سگ کردن، قلاده کردن در سگ || دراز گردیدن کشت و برآمدن خوشه آن، بلند شدن کشت و سنبل برآوردن آن || نهان شدن ثریا ، پنهان شدن ستارگان || برداشتن باد خاک را، ذره ساختن باد خاک را || گردن بند ساختن || بروش عنق رفتن ستور. برفتار عنق راندن ستور را، بشتاب رفتن اسب و فراخ و عنق رفتن آن : اعنق الفرس ؛ اسرع و سار العَنَق، فراخ رفتن || گردن بلند کرده نگریستن چیزی را || دور شدن شهرها: اعنقت البلاد: بعدت.
مطالب پیشنهادی
معانقه یعنی چه ?