حتما برای شما هم پیش آمده است واژه «لبالب» را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (لبالب یعنی چه ?).
معنی لبالب
مترادف و معادل واژه لبالب:
- آکنده
- انباشته
- لمالم
- پر
- سرشار
- لبریز
- مالامال
- مشحون
- ممتلی
- مملو
تلفظ: | /labAlab/ |
متضاد لبالب: | تهی، خالی |
لبالب به انگلیسی: | brimful chock-full replete filled to the brim |
(لَ لَ ) (ص مر) پر، مالامال
پر، لبریز، مالامال
کیپ، پر شده، گرفته، لبالب، مالامال
( مصدر ) پرکردن لبریز ساختن: لبالب کن از باد، خوشگوار بنه پیش کیخسرو روزگار ( نظامی لغ )
معنی لبالب در لغت نامه دهخدا
لبالب [ ل َ ل ِ ] ( ع اِ ) لبالب ُالغنم: غوغا و آواز گوسپندان.
لبالب [ ل َ ل َ ]( ص مرکب ) لب بلب، لمالَم، مالامال، پر از مایعی تا لبه، پر تا لب چنانکه جامی، لب ریز، مملو، ممتلی، که تالب پر باشد چون پیمانه از شراب و حوض از آب و جز آن: بموسم گندم درو از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد ( تاریخ طبرستان ).
مجره بسان لبالب خلیجی
روان گشته از شیر در بحر اخضر ناصرخسرو
اگر نه سرنگونسارستی این طشت
لبالب بودی از خون دل من خاقانی
لبالب جام بر دونان کشیدی
پیاپی جرعه ها بر من فشاندی خاقانی
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاپی کرده مطرب نغمه در گوش نظامی
ملک بر یاد شیرین تلخ باده
لبالب کرده و بر لب نهاده نظامی
لبالب کن از باده خوشگوار
بنه پیش کیخسرو روزگار نظامی
هر بار بجرعه مست گشتم
این بار قدح لبالب آمد خاقانی
بگردان ساقیا جام لبالب
بکردار فلک دور دمادم سعدی
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب بر آن لب حالی سعدی
فیض: لبالب رفتن رود، اِطفاح و تطفیح: لبالب کردن خنور، طفوح و طَفح: لبالب گردیدن خنور، نزق: لبالب شدن آوند و آبگیر، صاحب آنندراج گوید: لبالب یعنی از این لب تا آن لب که عبارت از مجموع و تمام باشد به معنی مملو و پر وبه معنی پیاله مملو از شراب مجاز است:
خسرو بیدل توام مست شبانه لبت
یک دو لبالبم بده تا بخمار درکشم میرخسرو
هنوز عقل ز تزویر میدهد خبرم
لبالبم دوسه پیش آر و بیخبر گردان میرخسرو
|| لب بر لب نهادن.
معنای لمالم در لغتنامه دهخدا
لمالم [ ل َ ل َ ] ( ص مرکب ) لبالب، مالامال، پُر، مَملوّ، نیک پُر، پُر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن:
نه از لشکر ما کسی کم شده ست
نه این کشور از خون لمالم شده ست فردوسی
لمالم در لغتنامه معین:
(لَ لَ ) (ص) لبالب، پر.
لمالم در فرهنگ عمید:
لبالب، پر، مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده ست / نه این کشور از خون لمالم شده ست (فردوسی: ۳/۲۵۳ ).
مالامال در لغتنامه دهخدا
مالامال ( ص مرکب ) بسیار و کثیر، فراوان || پر باشد، پر و مملو، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، پر و انباشته، انباشته تا لب و لبالب، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم:
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال زینبی
عرصه بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال حافظ
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی حافظ
ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی ، بوی
جام مالامال گیر و تحفه بستان ستان فرخی
هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت
زخون دیده من جام باده مالامال خسروانی
بید را سایه ایست میلامیل
جوی را دیده ایست مالامال ابوالفرج رونی
مطالب پیشنهادی
لبالب یعنی چه ?