حتما برای شما هم پیش آمده است واژه معاضدت را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( معاضدت یعنی چه ? ).
Table of contents
معنی زمام
مترادف و معادل واژه زمام:
- افسار
- دهانه
- عنان
- لجام
- لگام
- مهار
- جمع ازمه
تلفظ زمام: | /zemAm/ |
اشتباه تایپی: | clhl |
زمام به عربی: | قیادة |
زمام به انگلیسی: | rein bridle reins |
(زِ ) [ ع ] (اِ) مهار، عنان
۱- مهار، افسار
۲- [مجاز] اختیار: زمام کشور در دست بیگانگان است
معنی زمام در لغتنامه دهخدا
زمام [ زِ ] ( ع اِ ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند، مهار و عنان شتر و اسب، ج ازمه، مهار شتر باشد، گویند عربی است، مهار شتر و رسن که در چوب بینی شتر بندند و به فتح خطاست.
مهار شتر خصوصاً و عنان اسب عموماً، ناظم الاطباء در ذیل زَمام آرد: مأخوذ از تازی عنان و لگام و مهار.
انتهی، مهار که ماهار نیز گویندش، مهار.
زمام اختیار: ضبط و ربط و جلوگیری از نفس: یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیارش از دست رفته.
اصطلاح زمام اختیار از دست کسی یا گروهی گرفتن: او یا آنان را تسلیم اراده خود ساختن، سلب اختیار از آنان نمودن، او یا آنان را مطیع ساختن: انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند و مداخل حصار را فراگرفتند.
زمام النعل: آنچه دوال بروی بندند، دوالی که بر نعل بندند.
زمام به دست زمانه دادن: خود را تسلیم حوادث روزگار کردن. خود را بدست سرنوشت سپردن و از هر کوششی بازماندن.
زمام جهانداری: اختیار و قدرت پادشاهی و سلطنت : و عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه… سپرده.
– زمام دادن: با لفظ دادن و نهادن و سپردن کنایه از اختیار و اقتدار خود گذاشتن در کسی، اختیار دادن. حکمروائی دادن، قدرت دادن.
– زمام سپردن: زمام دادن، زمام نهادن، اختیار دادن.
زمام کشتی: خِطام کشتی، مهار کشتی، طناب یا زنجیری که بدان کشتی را بر ساحل یا جایی مهار کنند تا حرکت امواج موجب تغییر مکان کشتی نگردد و این غیر از لنگر است.
اصطلاح زمام کشیدن با کسی: همعنانی کردن با وی.
زمام مراد به کسی دادن: اختیار کام و کامرانی و کامروایی به وی بخشیدن.
زمام ناحیه ای به دست کسی دادن: او را اختیاردار امور آن نواحی کردن.
– زمام نهادن: زمام دادن، زمام سپردن، اختیار دادن، اقتدار کردن.
زمام کشیدن هنری: هدایت فنی را بعهده گرفتن. مصدر کاری شدن، اداره امری را بدست گرفتن.
زمام گرفتن: کنایه از یکسو شدن و اجتناب گرفتن از لذات و شهوات نفسانی.
هو زمام الامر: یعنی وی ملاک و ستون امر است.
– هو زمام قومه: یعنی او مقدم و صاحب امور آنان است.
|| ظاهراً زمام همان دیوان است.
زمام [ زُم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) هر علف بلندی، گیاه بلند.
واژه زمام در اشعار فارسی
زمام او طریق او و راهبر
ستام او و دست او عصای او منوچهری
بر آوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل منوچهری
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افگنده ای زمام ناصرخسرو
بیست و چهارش زمام ناقه ولیکن
ناله نه از ناقه، از زمام بر آمد خاقانی
ز صد هزاران بختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد خاقانی
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ
بختی که دید یافته حبل المتین زمام خاقانی
خاقانیا زمانه زمام امل گرفت
گر خود عنان عمر بگیرد امان مخواه خاقانی
شتربانی آمد به هول و ستیز
زمام شتر بر سرم زد که خیز سعدی
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر در دست ساربانان سعدی
معنای آزمه در لغتنامه دهخدا
آزمه [ زِ م َ ] ( ع اِ ) آزِم، ناب، نیش، ج اَوازم، ازمه [ اَ زِم ْ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمه انام.
ازمه [ اَ زِ م َ ] ( ع اِ ) رنج و سختی || قحط.
مطالب پیشنهادی