حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « تتمه » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (تتمه یعنی چه ?).
Table of contents
معنی تتمه
مترادف و معادل واژه تتمه:
- الباقی
- باقیمانده
- بقیه
- مانده
- متمم
- به جا مانده
- بازمانده
تلفظ تتمه: | /tatamme/ |
اشتباه تایپی: | jjli |
تتمه به انگلیسی: | remainder remnant rest supplement balance complement |
(تَ تِ مِّ ) [ ع تتمة ] (اِ) باقی مانده از چیزی.
بقیه، باقی مانده.
معنی تتمه در لغتنامه دهخدا
معنی تتمه [ ت َ ت ِم ْ م َ ] ( ع اِ ) تمام، تمامی چیز، بقیه و آخر هر چیز، ضمیمه و ذیل، التتمة: مایتم ُ به الشی: تتمه حال ایشان در موضع خویش گفته شود، تتمه کفایت و معیشت در خواه کردند || ( مص ) تتمیم.
تتمیم در لغتنامه دهخدا
تتمیم [ ت َ ] ( ع مص ) تتمه. تمام کردن، تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی. تمّه ُ و علیه تتمیاً و تتمّة. || دادن قوم را حصه تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه ( تعویذ ) کردن در گلوی کودک.
|| خسته را کشتن. یقال: تمم علی الجریح || شکافته شدن بی آنکه جدا گردد. یا شکافته از هم جدا گردیدن.
|| گردیدن کسی تمیمی الهواء او لرأی او لمحلة || نوعی از اطناب است و آن آوردن زیادتی است در کلام بخاطر نکته ای چنانکه موهم خلاف مقصود نباشد مانند: و یطعمون الطعام علی حبه ؛ ای یطمعونه مع حبه و الاحتیاج الیه.
تمام کردن در لغتنامه دهخدا
تمام کردن [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کامل کردن و انجام رساندن، به آخر رسانیدن، بپایان رسانیدن، به پایان بردن، استکمال: کرخ، دون، دو شهرکند که معتصم بنا نهاده و مأمون تمام کرده است، و بنای مکه، آدم علیه السلام کرده است و ابراهیم علیه السلام آن را تمام کرده.
چو تو برگ ره کرده باشی تمام
شوم من به نزدیک آن نیکنام فردوسی
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته به سوی خانه سلیم ناصرخسرو
جهان بمردم دانا تمام بایدشد
پس این مراد ترا می تمام باید کرد ناصرخسرو
گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کرده پدر خویش تمام کند، و اگر بر دست او تمام نشدی دیگر که بجای او نشستی تمام کردی، اگر آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او آن بناء نیم کرده آن پادشاه تمام کردی.
بپایان بر چو این ره برگشادی
تمامش کن چو بنیادش نهادی نظامی
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام مولوی
کاش بلبل خموش بنشستی
تا خر آواز خود تمام کند سعدی
هرگز به جهل خود اقرار نکرده مگر آنکس که چون دیگری در سخن باشد و همچنان تمام ناکرده او سخن آغاز کند. ( گلستان ).
|| برآوردن، روا کردن:
امید ما همه به همان روزگارتست
یارب تمام کن تو امید امیدوار مسعودسعد
ندا آمد که یا ملک الموت هر آرزویی که دارد همه را تمام کن || مردن، جان تسلیم کردن.