شاید شما هم در مورد نوشتن سهر یا سحر دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی می‌کنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.

سحر یا سحر
سحر یا سحر

معنی سحر

مترادف و معادل واژه سِحر:

  • افسون
  • جادو
  • جادوگری
  • ساحری
  • جاذبه
  • جذبه

مترادف و معادل واژه سَحَر:

  • بامدادان
  • پگاه
  • سپیده دم
  • شبگیر
  • شفق
  • فلق
تلفظ:/sehr/
/sahar/
متضاد سِحر:غروب
سِحر جدول کلمات:افسون

معنی سحر در لغتنامه دهخدا

سَحَر [ س َ ح َ] ( ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. ( غیاث از لطائف ) ( آنندراج ). سپیده دم، سحرگاه، پیشک از صبح.

|| سپیدی که بالای سیاهی باشد، سپیدی که بر سیاهی برآید || ریه، شش، ریه و شش، ج اسحار، و سحور || کرانه هر چیز || نشان پشت ریش شتر و اعلای سینه، اثر دبرة البعیر || التعلیل بالطعام و الشراب.

سُحر [ س ُ ] ( ع اِ ) شُش، ج اسحار، سحور.

سِحر [ س ِ ] ( ع مص ) جادوی کردن و فریفتن، جادویی نمودن و فریفتن، جادویی کردن، جادوی کردن و فریفتن.

|| مشغول کردن کسی را بچیزی، صرف کردن کسی را از چیزی || محتاج و با علت کردن || دلجویی کردن و ربودن عقل کسی بگفتار یا به نگاه || دور شدن.

سحر [ س ِ ] ( ع اِ ) افسون، فسون وجادوی و هر چیز که موأخذ آن لطیف و دقیق باشد.

معنای سحر در لغتنامه معین

(سَ حَ ) [ ع ] (اِ) پیش از صبح، سپیده – دم .
(س ) [ ع ] :

  • (مص ل) جادو کردن
  • (اِمص) جادوگری
  • (اِ) جادو
  • هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد

معنی سحر در لغتنامه عمید

نزدیک صبح، هنگام پیش از صبح، سپیده دم، پگاه.

  • فریفته ساختن کسی با کاری شگفت انگیز، جادو کردن، جادویی کردن
  • (اسم ) [مجاز] جادویی، افسون، فسون
  • (اسم ) [مجاز] چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد

* سحر حلال: [قدیمی، مجاز]

  • هنرنمایی در نظم یا نثر
  • کار عجیب و حیرت انگیز که آلوده به نیرنگ نباشد

معنی سهر

مترادف و معادل واژه سهر:

  • بیداری
  • شب بیداری
  • بیدار ماندن
  • سرخ
  • گاوسرخ رنگ
  • گاو
  • بیدارماندن
  • بیدارماندن درشب
  • بیداری
  • بیدار ماندن به شب
  • بیداری
متضاد سهر:خواب، خواب آلود
سهر در جدول کلمات:بیداری, بیدار ماندن در شب
معنی سهر

معنای سهر در لغتنامه دهخدا

واژه سهر [ س َ هََ ] ( ع مص ) بیدار ماندن، بی خواب شدن، نه خواب شدن || ( اِمص ) بیداری که مقابل خواب باشد، بیداری، بی خوابی:

سهر [ س ُ ] ( ع اِ ) مرضی است که صاحبش را بیداری و بیخوابی مفرط باشد.

سهر [ س ِ ] ( اِ ) گاو که عربان بقر خوانند:

چو بر شاه تازی بگسترد مهر
بیاورد فربه یکی ماده سهر فردوسی

معنی سهر در لغتنامه معین

(سَ هَ ) [ ع ] : ۱ – (مص ل) بیدار ماندن شب ۲ – (اِمص) بیداری.
(سُ یا س ): ۱ – (ص) سرخ ۲ – (اِ) گاو، گاو سرخ رنگ.

معنی سهر در لغتنامه عمید

بیدار ماندن، بیدار ماندن در شب، بیداری
۱- سرخ
۲- گاو، به ویژه گاو سرخ رنگ: چو بر شاه تازی بگسترد مهر / بیاورد فربه یکی ما ده سهر (فردوسی: ۸/۷۶ ).

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.9 تعداد آرا: 567

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir