حتما برای شما هم پیش آمده است اصطلاح « هر از چند گاهی» را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (معنی هر از چند گاهی ?).

هر از چند گاهی
هر از چند گاهی

هر از چند گاهی

مترادف و معادل واژه «هر از چند گاهی»:

  • چند وقت یک بار
  • گاهی اوقات
  • گه گاه
  • دیرا دیر
  • دیر بدیر
  • هر از چندی
متضاد:زود به زود
هر از چند گاهی به انگلیسی:periodically
occasionally
اشتباه املایی:هرازچندگاهی
هرازگاهی
هر از چند گاهی

معنای واژه «هر»

معنای واژه «هر» در لغتنامه دهخدا:

هر [ هََ ] ( ص مبهم ) کل، همه، تمام، افاده معنی عموم دهد همچون هرجا و هرکس و مانند آن، ترجمه کل هم هست. پیش از اسم عام درآید و حکم آن اسم را در همانندان آن تعمیم دهد و نیز بر سر عدد درآید و حکمی را درباره تمام افراد معدود آن، یکسان سازد :


من سخن گویم تو کانایی کنی
هر زمانی دست بر دستت زنی

رودکی

هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن رودکی

معنی گاهی در لغتنامه دهخدا

گاهی ( ق ) زمانی، وقتی، در بعض ازمنه. پس از مدتی طویل بعض وقتها، احیاناً:

شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد طیّان

گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گردبیابان دوان دوان ابوشکور

به آب اندرافکند شاه دلیر
سرش گه زبر بود و گاهی بزیر فردوسی

خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور فردوسی

– امثال :
گاهی با خدا گاهی با رسول گاهی به ادا گاهی به اصول.
مادر دزد گاهی سینه میخورد گاهی سینه میزند.
|| باری، کرتی، نوبتی || هیچگاه. هیچوقت، هرگز، فی المثل: لاافعله ما ارزمت ام حائل، یعنی تا وقتی که ناله کند مادر بچه نوزاده یعنی گاهی، انک لن تفلح العالم و لاقابل و لاقاب و لاقباقب… یعنی تو گاهی رهایی نیابی، یبس، خشک اصلی که گاهی تر نگردیده باشد، قرین، دیو که با مردم باشد و گاهی جدا نشود.

گاهی. ( ص نسبی ) منسوب به گاه بمعنی تخت و سریر. لایق تخت و سریر :


زمین هفت کشور بشاهی تراست
سپاهی و گاهی و راهی تراست فردوسی

نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد
ز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد فرخی

معنی گاهی فرهنگ معین

(ق) ۱ – زمانی ، هنگامی

۲ – باری، نوبتی، دفعه ای

دیردیر در لغتنامه دهخدا

معنای دیردیر ( ق مرکب ) دیرادیر، دیربدیر، با فاصله زمانی، هر از چندی: حکیمان دیردیر خوردند و عباد نیم سیر ( سعدی ).

معشوقه که دیردیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند سعدی

گاه به گاه فرهنگ معین

(بِ ) (ق مر) وقت به وقت، بعضی اوقات.

معنای گاه گاه در لغتنامه دهخدا

گاه گاه ( ق مرکب ) ندرةً. بندرت. بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی.وقتی دون وقتی. مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان :

به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه فردوسی

نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه فردوسی

نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه فردوسی

بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه گرشاسب نامه

و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید. چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاءِ باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، و گاه گاه در آن مینگریست.

چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد نظامی

عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه مولوی

به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه سعدی

و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد ( مجالس سعدی ).

ای ماه سروقامت، شکرانه سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی سعدی

من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد حافظ

گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم.

معنای گاه گاه در فرهنگ معین

(ق) به ندرت، کم و بیش.

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 112

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir