ولایت فقیه، یا دموکراسی یا هر دو
آیاولایت فقیه با دموکراسی سازگار است؟! و آیا دموکراسی به مفهومغربی با مساله ولایت فقیه همسانی دارد؟! و اگر سازگار نیست،حقیقت دموکراسی در اسلام چیست ؟
اشاره
در بحث ولایت فقیه، یکی از جنجالیترین بحثها این است که آیاولایت فقیه با دموکراسی سازگار است؟! و آیا دموکراسی به مفهومغربی با مساله ولایت فقیه همسانی دارد؟! و اگر سازگار نیست،حقیقت دموکراسی در اسلام چیست ؟ ما معتقدیم که ولایت فقیه بر اساس « خدامداری» استوار است،چرا که طبق مفهوم توحید افعالی، حکومت مخصوص ذات پاک خدا است،و آن حکومت و حاکمی مشروعیت دارد که از جانب خداوند، از طریقپیامبر (ص) یا امامان (ع) نصب و تایید شده باشد، که از آن دراصطلاح به «تئوکراسی» (حکومت الهی) تعبیر میشود.
بنابر این،چنین حکومتی با دموکراسی به مفهوم غربی سازگار نیست، زیرا دموکراسی غربی به معنای مردممداری است، و اصل در انتخابحکومت، مردم هستند. آنها میتوانند هر گونه حکومت را تعیینکنند، و هرگونه حاکم را انتخاب نمایند، و چون نوعا در اینمساله اتفاق نظر وجود ندارد و امکانپذیر نیست پس به حکم اجبار و ضرورت باید به سراغ رای اکثریت رفت، و باید اقلیت در برابر اکثریت تسلیم باشد، چون راه دیگری برای اداره اجتماع از نظرآنها وجود ندارد، هر چند این کار به طور کامل عادلانه نیست. ولی دموکراسی به مفهوم دیگر میتواند با مساله ولایت فقیهسازگار باشد، و آن این که ببینیم خداوند حکومت را در اختیارچه کسانی گذارده است؟ آن گاه نظریات و پشتیبانی مردم در تعیینفرد مورد قبول سرنوشتساز خواهد بود، و اوست که ترجیحمییابدکه از پشتیبانی مردمی بیشتری برای اجرای اهداف حکومتبرخوردار باشد. با این اشاره به توضیح مطلب میپردازیم:
- انواع حکومتها
حکومتهایی که در گذشته و حال در جهان وجود داشته و داردشکلهای گوناگونی دارد. میتوان گفت در جهان دهها و صدها نوعحکومت وجود دارد، ولی اصول آن حکومتها را میتوان به سه گونهتقسیم نمود:
۱) حکومتهای استبدادی و خودکامه
۲) حکومتهای دموکراسی
۳) حکومتهای الهی
۱) حکومتهای استبدادی و خودکامه: این نوع حکومتبر اساس حاکمیتفرد یا گروه خاصی بنا شده است، که سر از استبداد و بهرهکشیبیرون میآورد و نتیجه آن بردگی جامعه و بدبختی و سیهروزیمردم آن جامعه است، مانند حکومتشاهان مستبد; یا حکومتحزبیکوچک که اقلیتی را تشکیل میدهد، و با توسل به زور به اکثریتمسلط گشته است، مانند حکومت دیکتاتوری کمونیستها در شورویسابق. در این نوع حکومت، اراده مردم در اداره مملکت هیچ گونهنقشی ندارد، مصالح آنها نادیده گرفته میشود، بلکه معیار تامینمنافع عدهای از زورمندان است که با توسل به زور بر اکثریتمردم مسلط شدهاند.
۲) حکومتهای دموکراسی: (حکومت مردم بر مردم) حکومتی است کهامروز در جهان، عنوان عالیترین حکومت را به آن دادهاند. معیاردر این حکومت این است که همه مردم از هر گروه با آزادی کاملبه پای صندوقهای رای بروند و نوع حکومتخود را با اکثریت آرا،برگزینند، و یا حاکم خود را تعیین کنند. در جهان امروز ایننوع حکومت عملا دو گونه است:
۱) ظاهرا و واقعا به آرای مردم متکی است، و هر آن چه که اکثریت مردم برگزینند ملاک انتخاب خواهد بود
۲) در ظاهر آب و رنگ مردمی دارد، ولی در باطن بر اثر نیرنگها و ترفندهای زورمداران و ثروتمندان، شکل میگیرد، و تبلیغاتسرسامآور آنها سرنوشتساز بوده، و نتیجه را مشخص خواهد کرد.میتوان با قاطعیت گفت که اکثریت قاطع، اگر نگوییم همهحکومتهای دموکراسی جهان امروز بر همین گونه است، چنان کهنمونههای فراوان آن در اروپا و آمریکا دیده میشود، که درحقیقت نوعی حکومت ظالمانه و استبدادی در لباس دموکراسی است، وما از دموکراسی به مفهوم غرب، جز این را نمیشناسیم.
اما دموکراسی حقیقی به نظر کاوشگران واقعبین و منصف چنینحکومتی وجود خارجی ندارد. اینک میگوییم به فرض وجود حکومت دموکراسی حقیقی، آن نیزنمیتواند یک حکومتسالم بر اساس مصالح عادلانه مردم باشد، هرچند نسبتبه حکومتهای استبدادی و خودکامه، بهتر است، ولی هرگزایدهآل نخواهد بود، بلکه از جهاتی توام با نارساییها، بلکهظلم و بیدادگری است، برای درک بیشتر این مطلب نظر شما را بهشرح زیر جلب میکنیم:
۱) در غالب کشورهایی که در ظاهر یا در واقع دارای چنین حکومتیهستند، بسیاری از مردم عملا در انتخابات شرکت نمیکنند، مثلا تنها شصت یا هفتاد درصد، و یا حتی کمتر از آن در انتخابات شرکت میکنند، و با این حال گاه جمعی از مردم، اکثریت رامیبرند، که هرگز اکثریت در جامعه را ندارند، و به عنوان مثالسی و یک درصد در مقابل بیست و نه درصد، از مجموع شصت درصدمردمی که در انتخابات شرکت کردهاند. در چنین صورتی کهمصداقهای فراوانی دارد، اقلیتی از مردم جامعه، زمام حکومت رابه دست گرفته، و اکثریت را حتسیطره خود قرار میدهند، وبدیهی است که آنها قوانین و نظام جامعه را طبق منافع گروهیخود تنظیم میکنند و این یک ظلم فاحش است.
۲) فرض کنیم تمام مردمی را که حق شرکت در انتخابات دارند،بدون استثنا در آن شرکت کنند (با توجه به این که چنین فرضیهرگز واقع نشده است) باز ممکن است گروهی با اکثریت ضعیف (مثلاپنجاه و یک درصد در مقابل چهل و نه درصد یا کمی بیشتر و کمتر)پیروز شوند. این نیز در واقع یک نوع «استبداد اکثریت» بر ضداقلیت است، در نتیجه به عنوان مثال در یک کشوری که صد میلیوننفرش واجد شرایط رای هستند، چهل و نه میلیون باید تحت فرمانپنجاه و یک میلیون نفر باشد، و همه چیز جامعه در مسیر منافعآن اکثریت، و گاه به زیان این اقلیت وسیع و گسترده در جریانباشد.
از این رو بسیاری از اندیشمندان اذعان دارند که حکومت اکثریت یک نوع حکومت ظالمانهای است که چارهای جز آن نیست، اگرآن را محور قرار ندهیم، چه کاری میتوان انجام داد؟
۳) از این گذشته به فرض که حکومت دموکراسی هیچ یک از این دواشکال را نداشته باشد، ولی حکومتی است دنبالهرو خواستهایاکثریت مردم، و میدانیم گاه میشود که تودههای مردم بر اثربدآموزیها گرفتار انحرافاتی میشوند، و در این گونه موارد بایدآگاهان و صالحان جمعیتبه پا خیزند، و با این آفت بزرگ مبارزهکنند، در حالی که در نظامهای دموکراسی در این گونه موارد نهتنها مبارزهای صورت نمیگیرد، بلکه انحراف به شکل قانونی درمیآید، مثلا همجنسبازی در انگلستان و امریکا قانونی میشود!
و سقط جنین و مفاسد دیگر در بسیاری از کشورهای غربی به حکمقانون مجاز میگردد، چرا که نمایندگان مردم در این گونه نظامهامجری خواستههای مردماند نه ناظر بر مصالح مردم.
۳) حکومت الهی: این حکومت همان حکومت انبیا و امامان معصوم(ع) و صالحان است که بر اساس خدامحوری و مصالح مردم نهخواستههای مطلق آنها برپا میشود، چنین حکومتی گاه با رایاکثریت قاطع مردم هماهنگ است (چنان که در جمهوری اسلامی ایرانچنین بوده و هست) و ممکن است گاهی با اکثریت آرای مردم بهخاطر صالح نبودن آنها هم آهنگ نباشد، بنابر این انتخابات دراین حکومتبر اساس حکومت صالحان و زیر نظر امام عادل صورتمیگیرد، و بر محور کیفیت دور میزند نه کمیت.
در این حکومت،حاکمیت از آن خدا است، و قوانین باید بر این اساس تنظیم گردد،و مردم به عنوان پشتوانه حکومت هستند، و آنها به عنوان بیعت و مشاوره، بدنه حکومت را تشکیل میدهند، و به عنوان حامیان ونگهبانان حکومت، مشارکت و حضور دارند، که اگر آنها نبودند،اجرای حکومت ناممکن میشد. در این نوع حکومت، آفات سهگانهای که بر حکومت دموکراسی سایهافکنده بود و در بالا ذکر شد، وجود ندارد، نه سرمایهدارهابرنده هستند، نه آفت استبدادی تقریبا نیمی از مردم نسبتبهنیم دیگر وجود دارد، و ناهمآهنگی با خواستههای مطلق مردم.
بنابراین، تنها حکومتی که ضامن سعادت دنیا و آخرت مردم است، و صلاح و مصالح حقیقی مردم را تامین میکند و از هر گونه آفتهایگمراهگر مصون میباشد حکومت پیامبران و امامان (ع) است که براساس خدامداری برقرار شده است، چرا که حکومت در درجه اولمخصوص ذات پاک خدا است، سپس برای هر شخص که او حکومت را به آنشخص عطا میکند. چنان که قرآن میفرماید: «ان الحکم الا لله; حکم و فرمان تنهااز آن خداست» واژه حکم در این جا دارای معنای وسیعی است کههم حکومت را شامل میشود، و هم به معنای داوری و قضاوت است. و در مورد دیگر خداوند خطاب به حضرت داود (ع) چنین میفرماید:«یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله; ای داود!
ما تو را خلیفه (ونماینده و رهبر) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حقحکومت کن، و از هوای نفس پیروی مکن، که تو را از راه خدامنحرف سازد.» از این آیات و آیات دیگر به روشنی فهمیده میشود که حکومت،مخصوص ذات پاک خدا است، که او به اشخاص صالحی عطا میکند، و ازمتابعت از خواستههای نفسانی نهی شده، بنابر این حکومتدموکراسی به مفهوم غربی، که در آن اصل انتخاب به خواستههایمطلق مردم واگذار شده، حکومتباطل است، بلکه طبق آیات دیگرحکومت غیر خدایی، همان حکومت طاغوتی است که سر از گمراهی وفساد در میآورد، و با صراحت میفرماید: «آنان که مطابق حکمخدا حکم و حکومت نکنند کافر، ظالم و فاسقند.»
۳) مشروعیتحکومت الهی
همان گونه که قبلا ذکر شد، بحث پیرامون حکومت و ولایت فقیه، یکبحث کلامی است و در علم کلام مورد بررسی قرار میگیرد، در علمکلام و فلسفه اسلامی ثابتشده که توحید شعبههای گوناگونی دارد مانند: توحید ذات، توحید صفات، توحید عبادت، و توحید افعال. توحید افعالی دارای شاخههایی است مانند: توحید خالقیت، توحید ربوبیت، توحید مالکیت و حاکمیت تکوینی، توحید در حاکمیت تشریعی و قانونگذاری و توحید در اطاعت. بر این اساس، مساله حکومت و حاکمیت از شاخههای توحید افعالیخدا است، و هرگز نمیتوان آن را از خدا جدا کرد. آیات متعددی از قرآن بر این مطلب تصریح نموده است، از جمله میفرماید:«و ان احکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم; و در میانمردم طبق آن چه خداوند نازل کرده حکم کن، و از هوسهای آنهاپیروی مکن.» و نیز میفرماید: «و ما اختلفتم فیه من شیءفحکمه الی الله ذلکم الله ربی علیه توکلت و الیه انیب; و درهر چیز اختلاف کنید، داوری اش با خدا است، این استخداوند،پروردگار من، بر او توکل کردهام و به سوی او بازمیگردم.» بنابر این، از نظر قرآن و بینش اسلام ناب، حکومت مخصوص ذات پاکخدا است، و از شاخههای توحید افعالی او است، از این رو،مسلمانان باید حکومتی تشکیل دهند که حکومت الهی باشد و براساس خدا مداری و قوانین الهی تنظیم شده باشد.
- معنی دموکراسی اسلامی و مشروعیت آن
آن چه در اسلام وجود دارد، تئوکراسی و حکومتخدا بر مردم است،نه حکومت مردم بر مردم، ولی میتوان مساله دموکراسی را در قالبدیگر در اسلام مطرح کرد، و آن این که مردم تحت عنوان بیعت با رهبر حق و تحت عنوان شور و مشورت، که این دو در اسلام از اهمیتبه سزایی برخوردار هستند، در صحنهها حضور یابند و با پشتیبانی خود به حکومت الهی تشکل داده و آن را اجرا سازند. تفکر توحیدی میگوید: «این خدا است که ولایت و حکومت را به کسی که واجدشرایط است میدهد، و به حاکمیت او عینیت میبخشد، و همان خدا برای مردم حقی قرار داده و آن این که با توجه به وضعیت، آن چهرا خدا پسندیده برگزینند و از او پشتیبانی کنند، به عبارتروشنتر; درست است که «مالک الملوک و احکم الحاکمین» خدا است، ولی هیچ گونه منافات ندارد که او برای تثبیت حکومت الهی و اجرای آن، به بیعت و مشورت و احترام به آرای مردم دستوردهد، چنان که مطابق آیات قرآن، به چنین اموری دستور داده، واین امور بر همین اساس، دارای مشروعیتخواهند شد. آنها کهتصور میکنند که حکومت اسلامی یک پارچه متکی به آرای مردم است وعنصر الهی آن را نادیده میگیرند، بیراهه میروند، و آنها کهفقط به عنصر الهی آن توجه دارند و جنبه بیعت، شورا و آرایمردم را نادیده میگیرند نیز در اشتباه هستند.
به عنوان مثال ولایت و حکومت امیر مؤمنان حضرت علی (ع) از سوی خداوند و ازطریق پیامبر اسلام (ص) ثابتشده بود و فعلیت داشت، ولی از نظرعملی و اجرایی به حمایت و پشتیبانی مردم نیازمند بود، چرا کهبدون پشتیبانی مردم کاری از پیش نمیرفت. بر همین اساس آن حضرت در فرازی از خطبه شقشقیه میفرماید: « اما و الذی فلق الحبة وبرء النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و مااخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتحبلها علی غاربها; آگاه باشید سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیتبسیاریگرداگردم را گرفته، و به یاریام قیام کردهاند، و از این روحجت بر من تمام شده است، اگر نبود عهد و پیمانی که خداوند ازدانشمندان و علما گرفته است که در برابر پر خوری ستمگران وگرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار ناقه خلافت را رهامیساختم و از آن صرف نظر میکردم.» این بیان حاکی است که آرا و پشتیبانی مردم نقش مهمی در اجرای حکومتحاکمان حق و اتمامحجت دارد، که اگر چنین پشتیبانی نباشد، حاکمان حق نمیتوانند به تشکیل حکومت و اجرای قوانین الهی بپردازند.
همان گونه کهپیامبر اسلام (ص) از این رو که در مکه دارای پشتوانه مردمینبود، نتوانستبه تشکیل حکومتبپردازد، با این که او در مکهدارای مقام ولایتبود، ولی وقتی که به مدینه هجرت نمود به دلیلپشتوانه مردمی که در آن جا وجود داشت، به تشکیل حکومت پرداخت.در مورد ولایت فقهای اسلام نیز مساله بر همین اساس است، آنها باانتصاب امامان معصوم (ع) مانند سخن امام صادق (ع) که فرمود:«فانی قد جعلته علیکم حاکما; زیرا که من او را بر شما حاکمقرار دادم.» که قبلا در بحث «دلایل ولایت فقیه» به طور مشروحبیان شد، دارای ولایت هستند، با این تفاوت که اولویت و ترجیحاز آن کسی است که دارای پشتوانه مردمی بیشتر است، و اکثریتقاطع مردم او را برگزیدهاند. بنابراین ولایت فقیه حکومت وکالتی نیست، بلکه حکومت منصوب ازجانب خدا توسط امامان معصوم(ع) با پشتیبانی مردم است. کوتاهسخن آن که عنوان «جمهوری اسلامی» که گزینشی از حکومت اسلامیاست از دو کلمه جمهوریت (آرا و پشتیبانی مردم) و اسلامیت (الهیبودن حکومت) تشکیل شده است، جوهره حکومت اسلامی از حکومت الهیاست، ولی این حکومت در نهایتسر از حکومت مردمی درمیآورد،تعیین پیامبران و امامان و فقهای اسلام به عنوان حاکم و رهبر، جوهره الهی حکومت را تشکیل میدهد و مساله بیعت و مشورت واحترام به آرای مردم که آن نیز به فرمان خدا است، جوهره مردمیآن را تشکیل میدهد، پس جمهوری اسلامی نه یک پارچه متکی به آرایمردم است، و نه فقط به عنصر الهی توجه دارد، بلکه آرای مردمنیز در بافتساختار حکومت اسلامی، نقش سرنوشتساز خواهد داشت،نتیجه این که: ولایت فقیه از دموکراسی به مفهوم غربی، جدا است،ولی با دموکراسی به مفهوم اسلامی به عنوان مشورت و بیعت وپشتیبانی مردم سازگار بوده، بلکه مکمل هم هستند.در صورتی که اکثریت قاطع، در مقابل نص صریح نباشد، وگرنه فاقد ارزش خواهد بود، همانند اجماعی که در باره خلافتخلفای بعد ازرسول خدا (ص) ادعا شده است.
- بحثی کوتاه پیرامون مساله بیعت و مشورت دو نماد دموکراسیاسلامی
در اسلام به دو مساله سیاسی و اجتماعی یعنی بیعت کردن و شور و مشورت، اهمیت بسیار داده شده است.بیعت کردن در صدر اسلام از حوادث مهم بود، و نقش به سزایی در پیش رفت نظام، و پیروزی داشت. بیعتبه معنای پیمان بستن برایفرمان برداری و اطاعت از کسی است، و چنین مرسوم بوده آن کس که پیمان اطاعت میبست، دستخود را در دست پیشوا و رهبر خود میگذاشت و پیمان وفاداری را از این طریق آشکار میساخت. و اینیک نوع معامله و بیع معنوی بود از این رو، به آن بیعت گفته شد. آنها که با پیامبر (ص) بیعت میکردند گویی با خدا بیعت مینمودند و گویی دستخدا بالای دست آنها قرار میگرفت، و اینشعار را تداعی مینمود که «دستخدا بر سر ما است» از این رو،در آیه بیعت چنان که خاطر نشان میشود جمله «ید الله فوقایدیهم» (دستخدا بالای دست آنها است) ذکر شده است. در زندگی پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) بیعتهای گوناگون رخداد، که هر کدام در جای خود نقش سرنوشتسازی داشت، در زندگیرسول خدا (ص) قبل از هجرت آن حضرت از مکه به مدینه، دو بیعترخ داد که اولی به نام بیعت عقبه اول، و دومی به نام بیعتعقبه دوم خوانده میشود، در سال یازدهم بعثت گروهی از مردممدینه که از دودمان خزرج بوده و حدود دوازده نفر بودند،مخفیانه به مکه آمدند، و در عقبه اولی (گردنهای در سرزمینمنی) با پیامبر (ص) پیمان بستند که وقتی به مدینه بازگشتند بهتبلیغ اسلام بپردازند. آنها پس از این بیعتبه مدینه بازگشتندو به تبلیغ اسلام پرداختند، بذر اسلام را در قلوب مردم پاشیدند،در سال بعد (سال دوازدهم بعثت) جمعیت آنها هفتاد و دو نفر (یاهفتاد و پنج نفر) که دو نفر آنها زن بودند، به صورت بسیارمحرمانه، نیمههای شب در کنار همان عقبه به محضر پیامبر (ص)رسیدند و با آن حضرت بیعت کردند، بیعتی که بر اساس فداکاری وایثار جان ومال در راه پیروزی اسلام بود.
بیعت دیگری که در سال ششم هجرت در ماجرای صلح حدیبیه رخ داد بیعت رضوان خوانده شد، کوتاه سخن آن که مکه به صورت کانون ومرکز بتپرستی درآمده بود، پیامبر (ص) تصمیم گرفت با یارانخود برای انجام عمره وارد مکه گردد، ولی بتپرستان از ورود آنها جلوگیری نمودند، پیامبر(ص) از مسلمانان دعوت کرد تا بااو بیعت کنند، آنها در زیر درختی که در آن جا بود اجتماعکردند و با رسول خدا (ص) بیعت کردند که هرگز پشتبه میداننکنند و تا آن جا که در توان دارند در قلع و قمع دشمن بکوشند.خبر این موضوع آن چنان رعب و وحشت در قلب مشرکان افکند که سببشد آنها به یک صلح تن دهند، صلحی که در مجموع پایهای برایپیروزیهای آینده مسلمانان گردید.
در آیه ۱۰ سوره فتح به اینبیعت اشاره شده، آنجا که میخوانیم: «ان الذین یبایعونک انمایبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث علی نفسهو من اوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما; کسانی کهبا تو بیعت میکنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت مینمایند، ودستخدا بالای دست آنها است، پس هر کس پیمانشکنی کند تنها بهزیان خود پیمان شکسته است، و آن کس که نسبتبه عهدی که با خدابسته وفاکند، به زودی خداوند پاداش عظیمی به او خواهد داد.»این بیعتبه نام بیعت رضوان نامیده شده و این نام از آیههیجدهم همین سوره (فتح) اقتباس شده و در این آیه و آیه نوزدهمبه بخشی از آثار و برکات این بیعت اشاره شده، آن جا کهمیفرماید: «لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم مافی قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحا قریبا و مغانمکثیره یاخذونها; خداوند از مؤمنانی که در زیر آن درختبا توبیعت کردند، راضی و خشنود شد، خدا آن چه را در درون قلب آنها(از صداقت و ایمان) نهفته بود، میدانست لذا آرامش را بر دلهایآنها نازل کرد، و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیبشانفرمود و هم چنین غنائم و فواید بسیاری که آن را به دست میآورید.»
خلاصه این که احکام بیعت، دارای بحثهای گوناگوناست، از جمله این که یک نوع مشارکت مردم با حکومت و پشتیبانیآنها از حکومت است، که اگر چنین پشتیبانی نباشد، حکومت در خطرسقوط قرار میگیرد. به این ترتیب مشارکت مردم در پاسداری ازحکومت نقش سرنوشتساز دارد و ماهیت آن تعهد اطاعت و یاری استکه در مقام اجرا نه انتخاب نقش اصلی را ایفا میکند. مساله دیگر در اسلام، مساله مشورت است که از مهمترین مسائلاسلامی میباشد، خداوند به پیامبرش چنین فرمان میدهد: «وشاورهم فی الامر; در امور با مسلمانان مشورت کن.» و هنگام بیاناوصاف برجسته مؤمنان میفرماید: «و امرهم شوری بینهم;کارهایشان با مشورت در میانشان صورت میگیرد.» روایات بیشماریاز پیامبر(ص) و امامان معصوم (ع) در تشویق به مشورتو ارزش آن رسیده، از جمله پیامبر (ص) فرمود: «اذا کان امرائکمخیارکم، و اغنیائکم سمحائکم، و امرکم شوری بینکم فظهر الارضخیر لکم من بطنها، و اذا کان امرائکم شرارکم، و اغنیائکمبخلائکم، و لم یکن امرکم شوری بینکم فبطن الارض خیر لکم منظهرها; هر گاه زمامداران شما نیکانتان باشند، و ثروت مندانشما سخاوتمندانتان، و کارهای شما با مشورت انجام گیرد، در اینموقع روی زمین (زندگی) برای شما از زیر زمین (مرگ) بهتر است،ولی اگر زمامداران شما از بدان شما، و توانگران شما ازبخیلان باشند، و کارهایتان از روی مشورت نباشد، مرگ برای شمابهتر از زندگی است.»
- نتیجه این که
اصل مشورت نیز بیان گرمشارکت مردم در مسایل مهم اسلامی است، و حاکی است که اسلام بهآرای مردم احترام نهاده است، بنابر این دو مساله بیعت و مشورتدلیل آن است که حضور مردم در صحنه لازم و ضروری است، چنان کهدر سیره پیامبر (ص) و امامان (ع) موارد بسیار دیده شده که بامردم مشورت میکردند، و مردم با آنها بیعت مینمودند و…، ولیاین به آن معنی نیست که مساله رهبری حتما باید با انتخاباتانجام گیرد، بلکه به این معنی است که مشارکت فکری و عملی مردمپشتوانه خوبی برای حفظ نظام و اجرای اهداف رهبری است که اگراین پشتیبانی نباشد، استقرار حکومت و رهبری در بحرانهای شدید،در مخاطره قرار خواهد گرفت، و در میان آنان که شرایط ولایت رادارند اولویتبا کسی است که با انتخاب اکثریت مردم که حاکی ازپشتیبانی آنها است همراه باشد.
- پاسخ به یک سؤال
در این جا این سؤال پیش میآید که قرآن در آیات متعدد، اکثریتو پیروی از اکثریت را نکوهش کرده گاه میفرماید: «اکثرهملا یعقلون; اکثر آنها نمیفهمند» (مائده – ۱۰۳) و زمانیمیفرماید: «اکثرهم لا یعلمون; بیشتر آنها نادانند.» (انعام ۳۷) و در مورد دیگر میفرماید: «اکثرهم فاسقون; بیشتر آنهافاسق و منحرف هستند.» (توبه – ۸) و امثال اینها که در قرآنبسیار است . بنابر این، اکثریت مردم، در مساله رهبری و حکومت دارای نقشینخواهند بود; بلکه مردود هستند. پاسخ آن که: این ضمائر (بیشتر آنها نمیفهمند و…) با توجه بهقبل و بعد آیات، به افراد مشرک و آلوده که نادان و متعصببودند، بازمیگردد، و کاری به اکثریت مؤمنان ندارد، آری تنها از این آیات میتوانیم استفاده کنیم که اکثریت کیفی ازمسلمانان، سرنوشتساز هستند و باید در همه جا حضور و ظهورداشته باشند، ولی اکثریت بدون کیفیت مانند اکثریت منحرف، نهتنها مفید نیست، بلکه خطرساز نیز خواهند بود. باید با کارهایفرهنگی و… اکثریتی پرتلاش و متعهد ساخت، که پشتوانه استوار و خللناپذیر برای نظام خواهند بود. چنان که در تاریخ زندگیپیامبر(ص) آمده; با این که آن حضرت عقل کل بود، در موارد مشورت به رای اکثریت مسلمانان احترام میگذاشت، از جمله در ماجرای جنگ احد با این که نظریهاش این بود که سپاه اسلام درمدینه بمانند و با دشمن بجنگند، نظریه اکثریت را که میگفتند از مدینه خارج شوند، برگزید، و با آنها به بیرون مدینه برایجنگ با کافران رفت. به امید آن که همیشه دارای اکثریتی متعهدو وفادار باشیم، و با پشتیبانی فکری و عملی آنها، مساله رهبریو نظام را از هرگونه خطرها بیمه نماییم.
و بر همین اساس در زندگی امیر مؤمنان علی (ع) پس از رحلتپیامبر اکرم (ص) میبینیم با این که او خلیفه و جانشین حقیقی پیامبر (ص) بود، ولی وقتی که مردم به سوی دیگران رفتند، درتاریخ آمده: ابو سفیان که از سران قبیله بنی امیه بود نزدعباس عموی پیامبر(ص) آمد و گفت: «حکومت را از خاندان بنیهاشم بیرون بردند و در میان طایفه بنی تیم (که ابو بکر از آنطایفه بود) قرار دادند، و پس از او، این مرد خشن (اشاره بهعمر) آن را در طایفه خود (قبیله بنی عدی) قرار میدهد،نزد علی(ع)برو و بگو ما آمادهایم تا با تو بیعت کنیم…» عباس پیام ابو سفیان را به حضرت علی (ع) رساند، حضرت علی (ع) در پاسخ بهذکر مطالبی پرداخت از جمله فرمود: «مجتنی الثمرة لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر ارضه; آن کسیکه میوه را پیش از وقت رسیدنش بچیند همانند کشاورزی است کهبذر را در کویر و شورزار پاشیده است. » اشاره به این که هنوزآن مردمی که اجتماع کنند و با من بیعت کرده و از من پشتیبانینمایند، فراهم نشدهاند، اجرای حکومت اسلامی نیاز به حضور مردم دارد. بنابر این مردمسالاری در اسلام، به عنوان پشتوانه بودنمردم است، نه به عنوان یک اصل انتخابگر منهای خدا.
در پایان نظر شما را به فرازی از خطبه امیر مؤمنان علی (ع) کهدر آن توجه خاص به نیروهای مردمی شده جلب میکنیم: «ایها الناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق، فاما حقکمعلی فالنصیحه لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کی لاتجهلوا، و تادیبکم کیما تعملوا. و اما حقی علیکم فالوفاءبالبیعه، و النصیحه فی المشهد و المغیب، و الاجابه حین ادعوکم،و الطاعه حین آمرکم; ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقیاست، اما حق شما بر من آن است که از خیرخواهی شما دریغ نورزم،و بیت المال شما را در راه شما به مصرف برسانم، و شما راتعلیم دهم تا از جهل و نادانی نجات یابید و تربیتتان کنم تافراگیرید. و اما حق من بر شما این است که در بیعتخویش با منوفادار باشید، و خیرخواهی را در آشکار و نهان از دست ندهید،هر گاه شما را فرا خوانم، اجابت نمایید; و هر گاه به شمافرمان دادم، از فرمانم اطاعت نمایید.»
نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی