واژه « حش » در ادبیات و اشعار فارسی بسیار کاربرد داشته است ولی امروزه به ندرت استفاده میشود ، در این مطلب به بررسی معنی این کلمه میپردازیم . ( حش یعنی چه ? )
کلمه : | حش |
اشتباه تایپی : | pa |
معنی حش در لغتنامه دهخدا
حش . [ ح َش ش ] (ع مص ) حش نار؛ برافروختن آتش را .
حش. [ ح َش ش / ح ُش ش ] (ع مص ) حَش ِ ولد دربطن ؛ خشک شدن جنین در شکم مادر. (یادداشت مؤلف ).
|| کاویدن آتش را.
|| حش ید؛ خشک شدن دست و شل شدن آن .
|| حش ودی ؛ خشک گردیدن خرمابن .
|| حَش ِ فرس ؛ تیزرو شدن اسپ .
|| حَش حشیش ؛ درودن گیاه خشک . (منتهی الارب ).
|| حش کسی ؛ اصلاح حال وی کردن .
|| حش مال ؛ افزودن آن .
|| حش به کسی چیزی را؛ بخشیدن بدو چیزی را.
|| حش صید؛ فروگرفتن شکار را از دو سوی .
|| حش فرس ؛ گیاه دادن اسپ را. (منتهی الارب ).
|| پر بر تیره چفسانیدن . پر بر تیر نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ).
حش. [ ح َش ش ] (ع اِ) آبخانه. بیت الخلا. حاجت جای. جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
پارگین. ادبخانه. آبخانه. قال : احمدبن خضرویة : القلوب جوالة اما ان تجول حول العرش و اما ان تجول حول الحش. (صفة الصفوة). و عطار بجای این عبارت عربی گوید: و گفت [ یعنی احمدبن خضرویه ] : دلها رونده است یا گرد عرش گرددیا پارگین. (تذکرة الاولیاء). || خرمابن کوتاه نابالیده ٔ بی تیمار. || درخت کوتاه که آب نخورده و پیراسته نشده باشد. ج ، حشان. || بستان. || خرماستان. ج ، حُشوش ، حَشون.
حش. [ ح َ شِن ْ ] (ع ص ) نعت از حشی. تاسه برافتاده. ج ، حشیان.
حش. [ ح ُش ش ] (ع اِ) بچه ٔ مرده در شکم مادر. بچه که درشکم مادر خشک شود و بمیرد. || بستان. || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
حش. [ ح َش ش ] (ع اِ) چیز. گویند: الحق الحش بالأش ِّ، چنانکه گویند: الحق الحس بالحس ؛ یعنی الحق الشی بالشی ٔ؛ یعنی هر چیز را مقابلت بمثل کن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
معنی حش به فارسی
مخفف واژه حشیش
حشیش مواد مخدر است ک از ماری جوانا بدست میاید.
حش بچه مرده در شکم مادر بستان
حش طلحه موضعی است بیرون مدینه
حش کوکب موضعی است در بیرون مدینه بجانب بقیع