شاید شما هم در مورد نوشتن منصوب یا منسوب دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( منصوب یا منسوب ? )
املای درست این کلمه به معنا و مفهومی که شما مد نظر دارید بستگی دارد . اگر منظور شما « گماردن به کاری » ، « به مقامی رساندن کسی » باشد املای آن « منصوب » میباشد ، اما گر منظور شما « خویشاوند بودن » است املای آن « منسوب » است .
معنی منصوب
مترادف و معادل منصوب شدن : گماشته شدن، نصب شدن، پست گرفتن
منصوب شدن ( مصدر ) ۱ – بر پا شدن . ۲ – گماشته شدن بشغلی .
منصوب شدن یعنی چه ؟
معنی منصوب لغتنامه دهخدا
منصوب. [ م َ ] (ع ص ) بر پای کرده شده. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر پای کرده و افراخته و بلندشده و نصب شده و نشانده شده. ج، مناصیب. (ناظم الاطباء). برپاداشته. ایستادانیده. افراشته. برافراخته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آن تاج سر ملت والا عضد دولت
منصوب بدو رایت منصور به او لشکر.امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 281).
مأمورگشته و مقررشده و معین شده و نامزدشده. (ناظم الاطباء). به کاری داشته شده. گمارده. گماشته شده. مقابل معزول. (یادداشت مرحوم دهخدا).
– منصوب شدن ؛ گمارده شدن. مأمور شدن. معین شدن.
– منصوب کردن ؛ گماشتن. گماردن : هر یک را به کاری منصوب کرد و به خدمتی منسوب گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 40).
|| دارای رتبه و عهده شده و منصب داده شده و جانشین شده. (ناظم الاطباء).
|| کلمه ای که زبر داده شده باشد. (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دوزبردار. کلمه ای که نصب دارد: کل مفعول منصوب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به نصب و منصوبات شود.
– منصوب به نزع خافض . رجوع به خافض شود.
|| (اِ) مقام و رتبه.
|| مقام پیاده در شطرنج.
|| دام.
|| تقلب در کشتی گیری. (ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی
منصوب : برپا کرده شده، برقرارشده، به شغل ومقامی گماشته شده
( اسم ) ۱ – نصب کرده شده بر پا کرده ۲ – بشغلی گماشته . ۳ – کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه ( زیر ) یا تنوین مفتوح باشد .
منصوب شدن( مصدر ) ۱ – بر پا شدن . ۲ – گماشته شدن بشغلی .
معنی منصوب لغتنامه معین
منصوب(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) :
- برقرار شده .
- به شغل و مقامی گماشته شده .
معنی منصوب لغتنامه عمید
منصوب :
۱. برقرار شده.
۲. به شغل و مقامی گماشته شده.
۳. [قدیمی] برپاشده.
جدول کلمات
منصوب به بنی امیه = اموی .
کلمه : | منصوب شدن |
اشتباه تایپی : | lkw,f ank |
معنی منسوب
مترادف و معادل منسوب:
- خویش
- قوم
- متعلق
- منتسب
- وابسته
- مربوط
- پیوسته
۱ – ( اسم ) نسبت داده شده
۲ – ( صفت ) مربوط پیوسته : [ امیر ارتق ماردین … و هرچه … بان مضاف و منسوب … تصرف نمود . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا. خاور ۳ ) ۲
3 – خویشاوند خویش جمع : منسوبین .
۴ – شعری که شامل عشقبازی با زنان است .
۵ – ( اسم ) نوعی از خطوط اسمی ( سلوک مقریزی ۷۱۸ )
متضاد منسوب: غریبه .
خویش، خویشاوند، پیوسته، وابسته .
معنی منسوب لغت نامه دهخدا
منسوب. [ م َ ] (ع ص ) دارای نسبت و دارای علاقه و دارای پیوستگی و متعلق و مرتبط و متصل و ملحق شده و مخصوص شده. (ناظم الاطباء). نسبت داده. بسته. بازبسته. وابسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ایا به صورت و سیرت چو آن کجا کردند
برادرانش منسوب ذنب خویش به ذیب
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 40).
هر یکی زآن به حاجتی منسوب
لیک نامحرمان از آن محجوب
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 60)
ور به تلبیس نیستی منسوب
همچو ابلیس نیستی مطرود.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 117).
- منسوب داشتن ؛ نسبت دادن.بازبستن. مرتبط ساختن. ربط دادن .
- منسوب شدن ؛ نسبت داده شدن. بازبسته شدن. مرتبط گردیدن
- منسوب کردن ؛ منسوب داشتن
- منسوب گردانیدن ؛ منسوب داشتن. منسوب کردن : هر یک را به کاری منصوب کرد و به خدمتی منسوب گردانید.
- منسوب گردیدن (گشتن ) ؛ منسوب شدن : اگر خردمندی به قلعه ای پناه گیرد وثقت افزاید… البته به عیبی منسوب نگردد. (کلیله ودمنه ).
منسوب نسبت داده شده ، دارای نسبت .
معنی منسوب در لغتنامه معین
منسوب (مَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده، دارای نسبت .
معنی منسوب فرهنگ عمید
منسوب :
۱. دارای نسبت، نسبت داده شده.
۲. (اسم، صفت) قوم و خویش.
درود بر تارنمای ادیب پرور نورگرام