شاید شما هم در مورد نوشتن بغل یا بقل دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب معنی هر واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( بغل یا بقل ? )
املای صحیح « بغل » میباشد ، و « بقل » املای اشتباه است .
بغل
مترادف و هم معنی بغل :
- آغوش
- بر
- پهلو
- جفت
- کنار
- جانب
- سمت
- طرف
- نزدیک
- تنگ
- استر
- قاطر
/baqal/
معنی بغل در فرهنگ عمید
بغل :
استر، قاطر .
- پهلو، کنار.
- آغوش، بر.
* بغل زدن: (مصدر متعدی)
- بغل گرفتن.
- کسی را دودستی در آغوش کشیدن.
* بغل کردن: (مصدر متعدی) کسی را در آغوش گرفتن.
* بغل گشودن: (مصدر لازم) [قدیمی]
- آغوش باز کردن.
- دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی.
معنی بغل درلغتنامه معین
بغل(بَ) [ ع . ] ( اِ.) استر، قاطر. ج . بغال .
(بَ غَ) ( اِ.) :
- پهلو، کنار .
- جانب ، طرف .
معنی بغل در لغت نامه دهخدا
بغل . [ ب َ ] (ع اِ) در عربی استر را گویند که از جمله ٔ دواب مشهور است. (برهان ). بمعنی استر نر که بهندی آنرا خچر گویند. (آنندراج ). استر. (ترجمان علامه جرجانی ص 27).
قاطر. ج ، بِغال. بمعنی استر که بهندی آنرا خچر گویند و آن از خر نر و اسپ ماده پیدا میشود. (غیاث ). استر نر و قاطر. ج ، بِغال ، ابغال. (ناظم الاطباء). استر نر. ج ، بغال. (منتهی الارب ).
حیوانی که نامهای دیگرش استر و قاطر است در این صورت عربی است. (فرهنگ نظام ). حیوانی اهلی است مخصوص سواری و بار، پدرش خر و مادرش اسب باشد و بر هر حیوانی که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد نیز اطلاق گردد. تأنیث آن بغلة. ج ، بغال ، ابغال. (از اقرب الموارد). لغت عربی است بفارسی استر و بهندی خجر نامند.
حیوانی است که از نزدیکی اسب و الاغ تولید مییابد بدانچه که پدر آن الاغ و مادر آن مادیان باشد بهتر است و نادر بعمل می آید آنچه مادر آن الاغ و پدر آن اسب باشد از آن پست تر و کثیرالوجود و این حیوان تاب مشقت و باربرداری و سواری و اسفار زیاده از اسب و الاغ دارد و خوش رفتار میباشد. (از مخزن الادویه ).
و آنرا به دیگر زبان ها اسریدون گویند. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ) :
جز بر اسب علم و بغل جستجوی
خلق نتواند گذشتن زین عقابناصرخسرو
بغل. [ ب َ غ َ] (اِ) زیر مفصل شانه و بازوی انسان و حیوان : در مرض طاعون گاهی در بغل مریض غده بیرون می آید. (فرهنگ نظام ). بتازی بغل را ابط گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).جناح. (منتهی الارب ) (دهار). مَغْبِن. رُفْغْ. عطف : عطفا کل شی ٔ جانباه. بغل. (منتهی الارب ). کنار و پهلوو جانب. (ناظم الاطباء).
تنگ.
|| طرف و سمت. (ناظم الاطباء).
|| آغوش. (ناظم الاطباء). آگوش.
|| اندازه ای از طول. (ناظم الاطباء).
ترکیبات واژه بغل
- بَغَل بُر ؛ کنار و کناره و حاشیه. (ناظم الاطباء).
- بغل برگشادن : بغل گشودن. آغوش گشودن :
- بغل بند : ریسمان یا طنابی که در زیر بغل بسته میشود. (ناظم الاطباء).
- بغل پیچ : مرضی در اسب. (یادداشت مؤلف ).
- بغل تری ؛ کنایه از خجالت و شرمندگی باشد.
- بغل خواب ؛ شوی. زن. (یادداشت مؤلف ).
- بغل خوابی کردن ؛ نزدیکی زن و شوهر. مجامعت. (یادداشت مؤلف ).
- بغل دست ؛ زیر بغل. (ناظم الاطباء) . پهلوی دست. کنار دست.
- بغل ران ؛ اربیه و زهار. (ناظم الاطباء).
- بغل رفتن ؛ به یکطرف رفتن. (ناظم الاطباء).
- بغل زدن ؛ کنایه از شماتت کردن باشد.
- بغل زنان ؛ مجازاً ملامتگر : مبادا که بغل زنان استهزا… آخر الامر بر زیادت جویی تو زنند. (مرزبان نامه ).
- بغل کردن ؛ در آغوش گرفتن شخصی یا چیزی. (فرهنگ نظام ).
- بغل گرفتن ؛ شخصی یا چیزی را در آغوش گرفتن. (فرهنگ نظام ).
- بغل زدن. بغل کردن. در بر کشیدن. در آغوش گرفتن.
- بغل گشادن ؛ وداع کردن. (رشیدی ).
- بغل گشودن ؛ بغل باز کردن. (آنندراج ) :
- بغل گیر ؛ در آغوش گیرنده. (ناظم الاطباء).
- بغل گیری ؛ درآغوش گرفتگی. (ناظم الاطباء)
- بغل نیامدن ؛ سخت ضخیم بودن : گردنش به بغل نمی آید. گیسوانش به بغل نمی آید.
- در بغل گرفتن و بغل گرفتن ؛ زیر بغل نهادن.
- در بغل نهادن ؛ زیر بغل نهادن. در کنار نهادن : دستار دامغانی در بغل باید نهاد.
- زیر بغل ؛ گودی واقع در بالای عضله یعنی در آنجا که متصل به کتف میگردد. (از ناظم الاطباء)
- یک بغل ؛ آنچه از چوب و گیاه و جز آن در یک بار بزیر بغل (میان دست و پهلو)
بغل در جدول کلمات
- بغل = پهلو , آغوش , کنار , بر .
- بغل سینه و آغوش = کش , بر .
- بغل و آغوش = کش .
- نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانو ها را در بغل بگیرند = چمباتمه .
معنی بقل
جالب است بدانیم که واژه « بقل » نیز دارای معنی میباشد .
معنی بقل در لغتنامه دهخدا :
بقل. [ ب َ ] (ع مص ) ظاهر شدن.(از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
|| سبزو با نبات شدن زمین. (از اقرب الموارد). رویانیدن زمین گیاه را. (آنندراج ) (از متن اللغه ).
|| سبز شدن شوره گیاه. (اقرب الموارد) . پدید آمدن سبزی برگ شوره گیاه. (از متن اللغة).
|| (اِ) هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد. ج ، ابقال و بُقول (ناظم الاطباء) :
جملگی گفتند با موسی ز آز
بقل و قثاء و عدس سیر و پیازمولوی
|| هندبا. (از تذکره ٔ انطاکی ). و رجوع به بقل دشتی شود.
|| سالاد. مخلوطی از گیاهان ادویه زده. ج ، بقول. (دزی ج 1 ص 103).
– بقل الروم ؛ رجوع به بقلة الذهبیة در ترکیبات بقلة شود.
معنی بقل در لغتنامه معین
بقل(بَ) [ ع . ] (اِ.) هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد، اسم عام سبزی ها و علوفه های خوراکی ، سبزی ، تره ، ج . بقول .
معنی بقل در فرهنگ عمید
بقل۱. سبزی.
۲. تره بار.
۳. دانه.
۴. میوه.
۵. آنچه از بذر بروید نه از ریشۀ ثابت.
کلمه : بقل
بغلاشتباه تایپی : frg
fygنقش : اسم آوا : baql
baqal
خیلی ممنون مفید بود