شاید شما هم در مورد نوشتن حواس یا هواس دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( حواس یا هواس ? )
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « جمع حس مانند بینایی ، چشایی ، شنوایی و.. » است املای درست « حواس » میباشد . اما اگر منظور شما « شیر درنده » است املای درست آن « هواس » است .
فهرست مطالب
حواس یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه حواس :
- قوای مدرکه
- حس ها
- ذهن
- توجه
- دقت
- تمرکز
- یاد ها
- ویر
- سُهش
- دقت
- رسیدگی
- مراقبت
- حواس
- خبردار
- ادب و نزاکت
- حاضرباش
تلفظ حواس :
/havAss/
هم خانواده حواس
- مَحْسُوسَة
- حِسَاس
- مِحَسَة
- إحْسَاس
- حِسِي
- مَحْسُوس
- حَوَاس
- مَحْسُوسَات
- حَسُوس
- حَسِيس
- حُسَاسَة
- حَاسَة
- احْتَسَّ
- أَحَسَّ
- تَحَسَّسَ
- حَسَّسَ
- حَسَّ
- احساس
- حَسَاسِيَة
معنی حواس در لغتنامه دهخدا
حواس. [ ح َ ] ( از ع ، اِ ) حَواس . ج ِ حاسة :
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورندناصرخسرو
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترندناصرخسرو
– حواس نداشتن ؛ در تداول ، قوه حافظه نداشتن. قوه حفظ و ترتیب امور نداشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).رجوع به حَواس شود.
حواس. [ ح َوْ وا ] ( ع ص ) جوینده بشب. گویند: انه لحواس عواس. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| کسی که در جنگ فریاد کند و اشخاص را بانگ دهد که ای فلان ، ای فلان. ( از اقرب الموارد ).
حواس. [ ح َ واس س ] ( ع اِ ) ج ِحاسة. مشاعر. سترسا. ( از ناظم الاطباء ).
– حواس الارض ؛ پنج است سرما و یخچه [ تگرگ ] و باد و ملخ و چهارپایان [ مواشی ]. ( ناظم الاطباء ).
معنی حواس در لغتنامه معین
حواس (حَ سّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حاسه ، قوای مدرکه . ،~ ظاهری پنج حس بیرونی که عبارتند از: بینایی (باصره )، چشایی (ذائقه )، شنوایی (سامعه )، بویایی (شامه )، بساوایی (لامسه ).
معنی حواس در فرهنگ عمید
حواس = حاسه
* حواس پنجگانه (خمسه ): (زیست شناسی ) بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی، و بینایی.
حواس به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
senses | حواس |
baffle | پرت کردن حواس کسی |
distract rattle | حواس کسی را پرت کردن |
confuse | حواس پرت کردن |
distracted | پرت (حواس) |
absent-minded abstract | حواس پرت |
معنی هواس در لغتنامه دهخدا
هواس. [ هََ ] ( ع اِمص ) خواهانی گشن. ( منتهی الارب ).
هواس. [ هََوْ وا ] ( ع ص ) گشن تیزشهوت. ( منتهی الارب ).
|| شیر نیک درنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
گشن تیز شهوت شیر نیک درنده
اشتباه تایپی: i,hs