شاید شما هم در مورد نوشتن شبح یا شبه دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( شبح یا شبه ? )
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « روح » است املای درست « شبح » میباشد . اما اگر منظور شما « مثل و مانند » است املای درست آن « شبه » است .
فهرست مطالب
شبح یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه شبح:
- روح
- سایه
- سیاهی
- شخص
- ذات
- سایه
- تن نما
- تارگون
- شخص ذات
/Sabah/
تلفظ شبح :
معنی شبح در لغتنامه دهخدا
شبح. [ ش َ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) شبج. دروازه بلندبناء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شبج شود. || مرد پهن بازو. ( منتهی الارب ).
|| کالبد. ( منتهی الارب ). شخص. ( اقرب الموارد ). کالبد و شخص. ( ناظم الاطباء ). ج ، اَشباح و شُبوح : و منه یقال هم اشباح بلاارواح.
|| سیاهی که از دور بنظر میرسد.
– شبح باطل ؛ یعنی هباء و یقال : هو ارق من شبح باطل.
گفته اند: که اسمها دو قسمند قسمی اسماء اشباحند؛ یعنی آنها که به نظر آیند و احساس شوند و قسمی دیگر اسماء اعمالند که آنها هستند که با چشم دیده نشوند و با حس درک نگردند، چون : اسماء اعیان و اسماء معانی. ( از اقرب الموارد ).
– شبح المال ؛ عبارت است از شتر و گوسپند و دیگر مواشی. ( از منتهی الارب ). آنچه از شتر و گوسپند و دیگر مواشی با چشم دیده و شناخته شود. ( از اقرب الموارد ).
شبح. [ ش َ ] ( ع ص ) شَبَح. رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شبح. [ ش َ ] ( ع مص ) شکافتن چیزی را. ( از منتهی الارب ). شق کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ).
|| پهن گردانیدن اَرش دست. ( کتاب المصادر ص 224 ).
|| دراز کردن دست را در دعا: شبح الداعی ؛ دراز کرد دست را در دعا. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| کشیدن و دراز کردن پوست را در میان میخها. ( از منتهی الارب ). شکافتن پوست و امثال آن را؛ یعنی قرار دادن آن را میان میخها، چون قرار دادن انسان مصلوب را برروی دو تخته بر زمین. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
|| مانا و ظاهر شدن. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
|| صاف و پهن کردن چوب. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
معنی شبح در لغتنامه معین
شبح (شَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) =
- تن ، کالبد.
- سیاهی جسم که از دور به نظر رسد.
- ج . اشباح .
شبح یا شبه ?
معنی شبح در فرهنگ عمید
- موجود موهوم و ترسناکی که روح خبیث مردگان تصور می شود.
- شخص، تن، کالبد.
- سیاهی جسم که از دور به نظر آید.
آوا: | /Sabah/ |
اشتباه تایپی: | afp |
نقش: | اسم |
شبح به انگلیسی
English | فارسی |
---|---|
apparition fantasy ghost phantom apparition fantasy ghost phantom poltergeist shadow specter spirit wraith figure seen from a distance shade spook | شبح |
شبه یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه شبه :
- سان
- شبق
- مانند
- مثل
- نظیر
- وار
- همانند
- همسان
متضاد واژه شبه : ضد .
تلفظ شبه :
/Sabah/
شبح یا شبه ?
معنی شبه در لغتنامه دهخدا
شبه. [ ش َ ب َ / ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به شب. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| در ترکیب با عدد آید و معنی تعداد شبها دهد: ماه دوشبه. ماه سه شبه. ( فرهنگ فارسی معین ).
شبه. [ ش َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) شوه. شبق. معربش سبج. سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت میشود یکی آن است که از دشت قبچاق آورند و آن آبی است که به مرور ایام بسته میشود و دیگری کانی باشد که از گیلان آورند. طبیعت آن سرد و خشک است.
گویند هر که با خود دارد از چشم زخم و سوختن آتش ایمن گردد و اگر بر سر بیاویزند درد سر را ساکن سازد و اگر نور چشم کسی سفید باشد و در چشم او خیالها و چیزی مانند ابر پدید آید و چشم خیرگی کند، آیینه ای از آن سازند و پیش چشم بدارند، چشم راقوت تمام بخشد و آن مرض را زایل کند و منع نزول آب نیز از چشم کند و با میلی که از آن بسازند سرمه کشیدن یا همان میل را بی سرمه در چشم کشیدن روشنایی چشم را زیاد کند و قوت باصره دهد و چون او را در آتش نهند مانند هیزم بسوزد و بوی نفت کند. ( از برهان ).
نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجه تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبةً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهرسازی مصرف میشود. در برابر حرارت میسوزد و انیدریدکربنیک و بخار آب متصاعد میکند و همچنین گاز برخی ئیدروکربورهای مختلف را در موقع سوختن متصاعد مینماید.
ازسبزی به سیاهی آمده چون شبه می تافت. ( نوروزنامه ).
چون در این کتاب دررِ شعر و غرر فکر هرکسی هست چشم زخم را شبهی هم می بایست این قصیده بیاوردم. ( راحة الصدور راوندی ).
ادامه معنی شبه در لغتنامه دهخدا
هِنَّمَة ؛ شبه ای از شبه های زنان که جهت افسون با خود دارند. ( منتهی الارب ).
|| عقیق.
|| سنگ فسان.
|| مرجان سیاه. ( ناظم الاطباء ).
– مهره شبه ؛ که از دریا بیرون می آورند و آن را کوده میگویند. ( رساله ٔاوزان و مقادیر مقریزی ) .
|| مهره هایی که از آبگینه سازند. ( ناظم الاطباء ). اما چهار معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است.
شبه. [ ش َ ب َه ْ ] ( ع اِ ) نوعی از درخت بزرگ. ( از منتهی الارب ). ج ، اشباه. ( منتهی الارب ).
درختی شبیه به مورد. ( ناظم الاطباء ). سیاه تلو.
|| گیاهی است خاردار که شکوفه سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه.( منتهی الارب ).
گیاه خارداری است که گلی لطیف و سرخ رنگ و دانه ای چون شاهدانه دارد. ( از اقرب الموارد ).
شبه. [ ش َ ب َه ْ ] ( ع اِ ) مس زرد. ( از اقرب الموارد ).
– کوز شبه ؛ کوزه برنجین.( منتهی الارب ): عنده اوانی الشَبَه و الشِبه ؛ نزد اوهست ظرفهای برنجین. ( از اقرب الموارد ).
شبه. [ ش ُ ب َه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ شبهة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
شبه. [ ش ُ ب ُه ْ ] ( ع اِ ) هر درخت بزرگ خاردار. ( از اقرب الموارد ).
|| ( ص ) گفته شده است که به معنی گیاه خوردنی است که دارای برگی چون برگ نخل باشد. ( از اقرب الموارد ).
|| ( ص ) گفته شده است که به معنی خوشبوی از گیاهان است. ( از اقرب الموارد ).
شبه. [ ش ِب ْه ْ ] ( ع ص ، اِ ) مانند. مثل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، مَشابه و مَشابیه.
ترکیبات شبه در لغتنامه دهخدا
|| ( اِ ) در عبارت ذیل معنی مشابهت دارد: فرزندان را بدان کس داد که بدو بیشتر شبه داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 91 ).
– شبه انقطاع ؛ در اصطلاح ادیبان ، کلام و سخنی را گویند که جمله دوم عطف بر جمله اول باشد و با ایهام آنکه عطف بر غیرمنظور شده است. ( فرهنگ علوم از مطول ص 217 ).
– شبه جزیره ؛ آن قسمت از خشکی که سه جانب آن را آب دریا فراگرفته باشد و از یک سو به خشکی متصل باشد مانند شبه جزیره های آسیای صغیر و عربستان و هندوستان.
– شبه جمع ؛ در علم صرف ، آن است که هرگاه اسم دلالت بر جماعت کند و برای آن از همان لفظ اسم مفردی نباشد، چون خیل و شعب آن را شبه جمع گویند و شبه جمع برای حقیقتی وضعشده که اعتبار فردیت و جمعیت در آن ملغی است و فرق میان اسم جمع و شبه جمع در یاء نیست یا تاء وحدت است که اگر به اسم جمع ملحق گردد شبه جمع شود. ( از مبادی العربیة ج 4 ص 91 ).
– شبه ظرف ؛ جارو مجرور را گویند. ( فرهنگ علوم ).
– شبه جمله ؛ در علم نحو، به معنی ظرف و یا مجرور به حرف جر است و یکی از اقسام سه گانه ای است که خبر از برای مبتدا قرار میگیرد و در این صورت شبه جمله باید دارای وصف یا فعل محذوفی باشد و ظرف و یا مجرور به حرف متعلق به آن باشد و در حقیقت همان فعل و یا وصف محذوف خبر مبتدا را تشکیل میدهد. ( مبادی العربیة ج 4 ص 197، 199 ).
– || ( اصطلاح دستور ) صوت. رجوع به اصوات شود.
– شبه ظل ؛ نیم سایه. برزخ میان سایه و روشن. مقابل ظل در خسوف و کسوف. شبح یا شبه ?
ادامه
|| در فیزیک حد فاصلی است میان سایه کامل و روشنایی کامل. ( یادداشت مؤلف ).
– شبه عمد ؛ در قتل آن است که کسی عمداً بوسیله آلتی که قتاله نباشد ضربتی وارد آورد و او را بکشد و بعضی گفته اند اگر ضرب بوسیله آلتی باشد که معمولاً قتل واقع گردد آن را قتل شبه عمد گویند چون ضربت با سنگ بزرگ و چوبدست و عصای ضخیم. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 792 ). نوعی از قتل و آدم کشی. ( ناظم الاطباء ).
– شبه فعل ؛ مشابه فعل ، در اصطلاح اهل نحو مشتقاتی است که عمل فعل را انجام دهد و حروف فعل در آنها باشد مانند اسم فاعل ، اسم مفعول ، اسم تفضیل ، صفت مشبهه و مصدر و مقابل آن معنی فعل است که معنی فعل در آن به دست آید ولی حروف فعل در آن نباشد.
– شبه فلز ؛ اجسام ساده ای که به حالت گازند. ( ئیدرژن ، اکسیژن ، ازت ) و یکی از آنها ( برم ) مایع سنگین قهوه یی متمایل به قرمز سمی دودکننده ای است که باید با کمال دقت با آن کار کرد، بقیه شبه فلزات جامدند و هیچکدام جلای فلزی ندارند ( باستثنای ید و تلور ) الکتریسته را هدایت نمیکنند ( مگر گرافیت و سلینوم که در حالت مخصوصی هادی میباشند ) .
– شبه منشور ؛ جسمی است که دو قاعده آن دو چند ضلعی غیرمشخص واقع در دو صفحه متوازی است و وجوه آن مثلثهایی هستند که رأس آنها در یکی از دو قاعده و قاعده آنها در قاعده جسم دیگر باشد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مس زرد. ( از اقرب الموارد ).
شبه. [ ش َ ب َه ْ ] ( ع ص ، اِ ) مثل. مانند. ج ، مَشابه و اشباه و مَشابیه ( برخلاف قیاس ).
– وجه شبه ؛ چیزی که مایه و اصل تشبیه شیی به دیگری باشد، در تشبیه چهار چیز ضروری است یعنی هر تشبیه چهار رکن دارد: مشبه ، مشبه به ، وجه شبه و ادات تشبیه مثلاً در مثال «دندانی چون مروارید»: دندان مشبه ومروارید مشبه به ، وجه شبه سپیدی دندان و ادات شبه «چون » است.
معنی شبه در لغتنامه فرهنگ معین
(شَ بَ یا بِ ) [ معر. ] (اِ. ) نوعی سنگ و آن گونه ای لینیت است که در نتیجة تراکم ذرات کربن و تغییرات شیمیایی نسبتاً سخت شده و رنگ سیاه براقی دارد و در جواهر – سازی مصرف می شود.
(ش ) [ ع . ] (اِ. ) مثل ، مانند. ج . اشباه .
(شَ بَ ) [ ع . ] (اِمص . ) مشابهت .
شبح یا شبه ?
معنی شبه در فرهنگ عمید
مثل، مانند.
* شبه جزیره: (جغرافیا ) قطعۀ وسیعی از خاک که از یک طرف متصل به خشکی و باقی آن میان دریا باشد، مانند جزیره.
* شبه جمله: (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که معنی جمله را برساند، مانندِ آفرین، هان، زنهار، کاش.
* شبه فلز: (شیمی ) [منسوخ] عنصری که برخی از مشخصات فلز و برخی از مشخصات غیر فلز را دارد، مانند ارسنیک و آنتیمون، فلزنما.
سنگی سیاه و درخشان، کهربای سیاه: شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی: ۳/۳۰۳ ).
شبه به انگلیسی
- oid _ quasi [rendering the english suffix-oid]
- black coral
- jet
- black beads
- likeness
- analogue
- similar thing
شبح یا شبه ?
شبح و شبه دو کلمه هستند که در فارسی اغلب با هم اشتباه گرفته میشوند. هرچند هر دو از ریشه عربی هستند، اما معانی کاملا متفاوتی دارند.
شبح
معنی:
به طور کلی، شبح به معنای سیاهی که از دور به نظر آید و یا تجسم روح فرد مرده است.
همچنین به چیزی که وجود خارجی ندارد اما در ذهن دیده میشود، شبح گفته میشود.
مثال:
شبحی در تاریکی راه میرفت.
شبح پدرش را در خواب دید.
شبه
معنی:
مانند، شبیه، همتا
گاهی به معنای چیزی که به چیزی دیگر شباهت ظاهری دارد اما در باطن متفاوت است نیز استفاده میشود.
مثال:
او شبه پدرش بود.
این سنگ شبه الماس است.