شاید شما هم در مورد نوشتن ارز ادب یا عرض ادب دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . ( ارز ادب یا عرض ادب ? )
املای فارسی صحیح آن « عرض ادب » است و نوشتن آن به صورت « ارز ادب » نادرست است .
عرض ادب
عرض ادب به معنی : ادای احترام ، بیان احترام و عرضه داشتن احترام نسبت به کسی میباشد . این عبارت معمولا در ابتدای نامه های رسمی و اداری آورده میشود .
تلفظ عرض ادب :
در جواب عرض ادب چه باید گفت
معمولا در جواب عرض ادب از این واژه ها، عبارات یا جمله ها استفاده می شود :
- ارادتمندم
- لطف دارید
- محبت دارید
- متشکرم
- مخلصم
- عزیزی
- متقابلا بنده هم عرض ادب دارم
- استدعا دارم
- عرض ادب از بنده است
معنی عرض در لغتنامه دهخدا
عرض. [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن. (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن. (از منتهی الارب ). ظاهر کردن. (از اقرب الموارد). آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). و از آن جمله است گفته ٔ خداوند : و عرضنا جهنم یومئذ للکافرین عر
ضا. (قرآن 100/18). (از منتهی الارب )؛ نمودار کردیم در آنروز جهنم را برای کافران نمودار کردنی.
|| بنمودن وپیش کردن کسی را. (از منتهی الارب ). نشان دادن. (از اقرب الموارد).
ترکیبات عرض در لغتنامه دهخدا
- به عرض رسانیدن (رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. (از فرهنگ فارسی معین ).
- به معرضعرض رسانیدن (رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. (فرهنگ فارسی معین ).
- عرض داشتن ؛ عارض بودن و التماس داشتن و درخواست کردن. (ناظم الاطباء).
- عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
- عرض و فرض ؛ از اتباع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خود را در آن عرصه و عداد نمی دیدم که اخراج و ازعاج من موقوف ، این همه تحریر و تقدیر و عرض و فرض و وسائط و روابط باشد. (منشآت میرزا ابوالقاسم قائم مقام ).
|| مکالمه از روی تضرع و خضوع.
|| استدعا از شخص بزرگ بطور فروتنی و درخواست و التماس.
|| تظلم در نزد حاکم. (ناظم الاطباء).
- عرض داشتن ؛ تظلم کردن در نزد حاکم. (از ناظم الاطباء). دادخواهی. رفع قصه. قصه برداشتن.
- عرض عارض ؛ درخواست و التماس و تظلم عارض. اظهار کسی که تظلم میکند. (از ناظم الاطباء).
|| پیشداشت نامه. (ناظم الاطباء). پیش کردن نامه. || گزارش و بیان. (ناظم الاطباء). شرح و بیان. (فرهنگ فارسی معین ).
- عرض اندام ؛ خودنمایی. (فرهنگ فارسی معین ).
- عرض دیدار کردن ؛ نمودن و نمایش دادن. (ناظم الاطباء).
|| روی بنمودن و روی خود را ظاهر ساختن. (ناظم الاطباء).
- عرض مراد کردن ؛ شرح مراد دادن. (ناظم الاطباء).
- عرض وجود ؛ عرض اندام. خودنمایی. (فرهنگ فارسی معین ).
|| سان. (از ناظم الاطباء). مانور. دفیله. رژه :
این چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد
وان چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریارمنوچهری
هیچ سالی نیست کز دینار سیصد چارصد
از پی عرض حشم کمتر کنی در آستینمنوچهری
ز بهر عرض آن مشکین نقابان
به نزهت سوی میدان شد شتاباننظامی
زمین را عرض نیزه تنگ داده
هوا را موج بیرق رنگ دادهنظامی.
معنی عرض در لغتنامه معین
عرض (عُ) [ ع . ] (اِ.) :
- جانب، طرف، کرانه .
- مال ملت، بیت المال .
(عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) آبرو، ناموس .
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.)
- متاع، کالا.
- نا – خوشی، بیماری .
- آن چه که دوام و بقا نداشته باشد.
- آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد.
(عَ رْ) [ ع . ]
- (مص م .) آشکار کردن، نشان دادن .
- (اِمص .) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب .
- پهنا.
- مدت، زمان .
معنی عرض در فرهنگ عمید
عرض =
- بیان مطلبی با احترام و ادب.
- نشان دادن، آشکار کردن.
- (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.
- [مجاز] مدت، فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
- سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آن ها.
- اداره و گرداندن امور سپاهیان.
- (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع، کالا، هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
* عرض حال: نامه ای که به دادگاه می نویسند و در آن تظلم می کنند، دادخواست.
* عرض جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویه ای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.
- متاع، کالا.
- بیماری و ناخوشی.
- آنچه برای شخص پیش بیاید.
- چیزی که دوام و بقا نداشته باشد.
- [مقابلِ جوهر] (فلسفه) آنچه قائم به غیر باشد.
- نفس، ذات.
- جسد.
- ناموس و آبروی شخص.
- حسب ونسب که انسان به آن فخر می کند.
- روی کوه، گردنۀ کوه.
- میان دریا.
- جانب، ناحیه، کرانه.