شاید شما هم در مورد نوشتن زجر یا ضجر دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم . (زجر یا ضجر ?)
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « شکنجه و آزار » است املای درست « زجر » میباشد . اما اگر منظور شما « ناله و بی قراری » است املای درست آن « ضجر » است .
فهرست مطالب
زجر یعنی چه ?
مترادف و مترادف واژه زجر :
- آزار
- اذیت
- تعب
- رنج
- سختی
- شکنجه
- عذاب
- درد
- ملال
- طرد کردن راندن
تلفظ زجر :
/zajr/
معنی زجر در لغتنامه دهخدا
زجر. [ زَ ] ( ع مص ) بازداشتن و منع کردن ، باز داشتن کسی را و نهی کردن، از کاری بازکردن.
منع، نهی، و این لغت در اصل به معنی راندن بوسیله بانگ زدن است.
|| نهی کردن و نعت از آن زاجر ( مذکر ) و زاجرة ( مؤنث ) آید .
||راندن، زجرالکلب بمعنی باز داشتن و راندن آید .
||-از پس راندن شتر را .
|| راه بردن، جلو راندن در حال فشار آوردن از عقب .
||(بمجاز) بانگ زدن برستور تا تیز رود، بانگ کردن به گوسفندان ( از متن اللغة )، بانگ برستور زدن تا برود.
|| برانگیختن، پراکندن چیزی.
|| پراکندن باد ابر را، پراکندن ابرها، دور کردن.
||-انداختن ناقه آنچه در شکم دارد.
|| انداختن و بیرون ریختن آنچه در دلست، استفراغ کردن.
|| فالگویی کردن بمرغان و بانگ زدن بر آنها .
|| تکهن، پیش گویی کردن حوادث.
ادامه معنی زجر در لغتنامه دهخدا
|| زجر غراب البین ؛ کنایت از سفر آمده است. گویند: «ازجرغراب البین »؛ یعنی بسفر خواهم رفت. ( از اقرب الموارد ).
|| تهدید کردن.
||نالیدن ،
|| دور شدن، بیرون شدن.
|| فرار کردن، ازدجار نیز بدین معنی آمده.
|| بیمناک شدن، مرعوب گردیدن، از روی بیم فرار کردن ( از کازیمیرسکی ).
|| سیاست ( ناظم الاطباء ) تنبیه، کیفر دادن و سخت گرفتن .
|| سرزنش و این معنی از لوازم معنی اصلی لغت زجر که باز داشتن و منع است میباشد و فارسیان آنرا بکار برند.مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی
|| جور و ستم و زور.
|| زحمت، رنج کشیدن، زجر بردن : گدایی متمول را گویند که نعمتی وافر اندوخته بود بزجر. ( گلستان ).
زجر. [ زَ ] ( ع اِ ) نوعی از ماهی بزرگ. وآنرا زَجَر نیز گویند.
زجر. [ زَ ج َ ] ( ع اِ ) لغتی است در زَجْر ( نوعی ماهی ). رجوع به زَجْر شود.
زجر. [ زَ ] ( اِخ ) ابن حصن مکنی به ابومفرج تابعی ، از راویان حدیث است. رجوع به ابوالمفرج شود.
زجر. [ زَ ] ( اِخ ) ابن قیس. یکی از سه تن بود که به فرمان ابن زیاد، حضرت سجاد ( ع ) وحرم حسینی ( ع ) را بهمراهی سرهای شهدا به دمشق حمل کردند. آن دو تن دیگر محصن بن ثعلبه و شمربن ذی الجوشن بودند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 218 شود .
معنی زجر در لغتنامه معین
(زَ ) [ ع . ] =
- (مص م . ) منع کردن .
- راندن ، طرد کردن .
- بانگ زدن .
- (اِمص . ) نهی .
- (اِ. ) شکنجه ، آزار.
زجر یا ضجر ?
معنی زجر در فرهنگ عمید
۱. رنج، سختی، آزار.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] تنبیه، مجازات.
آوا: /zajr/ نقش: اسم اشتباه تایپی: c[v زجر به انگلیسی : agony
torment
torture
persecution
ضجر یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه ضجر :
- نا آرام
- بی قرار
- تنگدل
- غمگین
- مغموم
- نالش
- ناله
معنی ضجر در لغت نامه دهخدا
ضجر، [ ض َ ] ( ع ص ) جای تنگ. ( منتهی الارب ).
ضجر. [ ض َ ج َ ] ( ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن. قلق و اضطراب از اندوه، بی آرامی از غم ( منتخب اللغات ) تنگدلی، سرگشتگی، دهشت. ( دهار ).
ضجر [ ض َ ج َ ] ( ع مص ) نالیدن.
|| طپیدن ( منتهی الارب ) طپیدن دل، بیقراری کردن، تفته گردیدن از اندوه، ملول شدن، تنگدل شدن.
|| بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن. بانگ کردن ناقه وقت دوشیدن یا بار کردن.
ضجر، [ ض َ ج ِ ] ( ع ص ) بیقرار، ملول، تفته ( منتهی الارب ) خشمگین، ضجور. ( مهذب الاسماء ).
طپان، جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ، ( منتهی الارب )، دلتنگ. ( منتخب اللغات ) ( زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست. ( تاریخ بیهقی ص 580 ).
سخت ضجر شد از این سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم ( تاریخ بیهقی ص 687 ). روا نیست ما را با ایشان سخن جز بشمشیر گفتن و ناصواب بود لشکر فرستادن و در این ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم اما چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نا اندیشیده می گفت جز خاموشی روی نبود. ( تاریخ بیهقی ص 498 ).سلطان سخت ضجر می بود از بس اخبار گوناگون می رسید. ( تاریخ بیهقی ص 575 ).
و تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود ( ذخیره خوارزمشاهی ). سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ).
|| مکان ضجر؛ جای تنگ . ( منتهی الارب ).
معنی ضجر در لغتنامه معین
(ضَ جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) =
- نالیدن ، اظهار دلتنگی کردن .
- بی قراری کردن .
(ضَ جِ ) [ ع . ] (ص . ) بی قرار، بی آرام .
زجر یا ضجر ?
معنی ضجر در لغتنامه عمید
۱. دلتنگ، بی قرار، بی آرام.
٢. عصبانی.
دلتنگی، بی قراری، بی آرامی.