شاید شما هم در مورد نوشتن عازم یا آزم دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.
املای صحیح این واژه « عازم » میباشد و نوشتن آن به صورت « آزم » اشتباه است.
فهرست مطالب
عازم یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه عازم :
- رهسپار
- راهی
- آهنگ کننده بر کاری
- قصد کننده
- کسی که عزم واراده کاری بکند
- کوشش کننده
اشتباه تایپی : | uhcl |
آوا : | /~Azem/ |
عازم در حل جدول : | راهی مسافر رونده قصد کننده |
عازم به انگلیسی : | starting setting out on the point of leaving resolved determined bound for |
عازم به عربی : | ذهاب اجازة اصعد بدایة |
تلفظ عازم :
معنی عازم در لغتنامه دهخدا
عازم [ زِ ] ( ع ص ) آهنگ کننده ( منتهی الارب ) ( آنندراج )، || کوشش کننده ( ناظم الاطباء ) کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند ( فرهنگ نظام ).
معنی عازم در لغتنامه معین
(زِ ) [ ع] (اِفا) =
- قصد کننده ، اراده کننده ، کوشش کننده.
- در فارسی : مسافر، رونده.
معنی عازم در فرهنگ عمید
- کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصدکننده بر انجام کاری.
- آن که قصد دارد به طرف جایی حرکت کند.
عازم به عربی
متن اصلی | معنی |
---|---|
عازِم | عازِم : ج عَزَمَة و عَازِمُون: آماده و مصمّم؛ «امرٌ عازِمٌ»: كارى كه بر انجام آن تصميم گرفته شده باشد. |
عَزِيمَة | عَزِيمَة : مص، و- ج عَزَائِم: تصميم راسخ، ورد و افسون، و در زبان متداول بر دعوت به ميهمانى و جشن اطلاق مى شود؛ «عَزائِمُ اللّهِ»: آنچه كه خداوند بر بندگان واجب نموده است. |
عَزْمَة | عَزْمَة : ج عَزَمَات: واجب و حق؛ «مالَهُ عَزْمَةٌ»: در آنچه كه تصميم گرفته ثبات ندارد؛ «عَزَمَاتُ اللّهِ»: آنچه كه خدا بر بندگان واجب گردانيده است. |
مُعَزَم | مُعَزَم : [عزم]: فا، بلند مرتبه، والا مقام. |
اعْتَزَمَ | اعْتَزَمَ : اعْتِزَاماً [عزم] الأمرَ و عليه: تصميم بر آن كار گرفت الطريقَ: از آن راه گذشت و منحرف نشد الفرسُ فى عنانِه: اسب بدون اينكه منحرف شود سوار خود را با شتاب برد. |
معنی عازم شدن در لغتنامه دهخدا
عازم شدن [ زِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آهنگ کردن، قصد کردن :
یارب بفضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود(سعدی)
( مصدر ): آهنگ کردن قصد کردن، حرکت کردن به سوی مقصدی .
ازم یعنی چه ?
مترادف و معادل ازم :
- دندانِ نیش
- پرهیز
- خودداری
- فرزند
- انگور
- ناحیه از نواحی سیراف
معنی ازم در لغتنامه دهخدا
آزم [ زِ ] ( ع اِ ) ناب، نیش ( دندان ) || ( ص ) پرهیزکننده، محتمی، ج ، اُزَّم ، اُزُم.
ازم [ اَ ] ( اِ ) فرزند، ( برهان ) ( جهانگیری )، ولد.
ازم [ اَ ] ( ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن ( منتهی الارب ) || گرفتن بدندان، بدندان گرفتن ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان.
|| دندان برهم نهادن ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) || بریدن بدندان نیش، ( منتهی الارب ) || از بیخ برکندن، استئصال : ازم القوم ؛ از بیخ برکند قوم را ( منتهی الارب ) || بریدن بکارد.
بازایستادن از چیزی، ( تاج المصادر بیهقی ).
|| امساک از غذا، وَجبه، گذاشتن اکل، ( منتهی الارب )، ترک الاکل، ( قطرالمحیط )، || تافتن چیزی، تافتن رسن و رشته ( زوزنی ).
سخت تافتن، چنانکه رسن را، مفتول کردن : ازم الحبل، ( از منتهی الارب ) || ازم طعام ؛ نخوردن طعام بر طعام ( منتهی الارب ).
|| ملازمت کردن، لازم گرفتن، ( تاج المصادر )، چنانکه جائی یا کسی را، ملازم جائی یا کسی شدن : ازم بصاحبه، ازم بالمکان ( منتهی الارب ) || مداومت کردن بر…: ازم علیه .
نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته ( از منتهی الارب ) || بند و قفل کردن ، چنانکه در را: ازم الباب ( از منتهی الارب ).
|| سخت شدن قحط: ازم العام ؛ سخت شد قحطسال || تنگ شدن روزگار بر کسی ( تاج المصادر بیهقی ) سخت شدن روزیگار ( ؟ ) ( زوزنی ).
|| سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن : ازم علینا الدهر ( منتهی الارب )، || خاموشی گزیدن، صمت ( قطر المحیط ).
ازم [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از گیسوی تافته ( منتهی الارب )، ازم [ اُزُ ] ( ترکی ، اِ ) انگور ( غیاث اللغات ) :
آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب ، خواهم اُزُم(مولوی)
مطالب پیشنهادی
عازم یا آزم ?