شاید شما هم در مورد نوشتن گذر یا گزر دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد ، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.
فهرست مطالب
گذر یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه گذر:
- آمد و رفت
- گذشتن ازجایی
- تردد
- عبور
- گذار
- گذشتن
- مرور
- مسیر
- کوچه
- گذرگاه
- معبر
- راه
- محل عبور
- نوعی نوت کوچک است که قبل از نوت اصلی قرار میگیرد
آوا: | /gozar/ |
اشتباه تایپی: | ‘bv ‘cv |
گذر به انگلیسی: | passage transit subdivision of a street or quarter arcade highway ode path, progress transition walkway part of a street |
گذر به عربی: | ترخیص , عبور , مرور |
معنی گذر در لغتنامه دهخدا
گذر [ گ ُ ذَ ] ( اِ ) راه، گذار، عبره، راهی که بجهت عبور دریا معین باشد ( آنندراج ) ( غیاث )، معبر، جاده، راه شاه، گذری فراخ که از آنجا به راه ها و جایهای بسیار توان شد ( فرهنگ اسدی ) :
گذر جوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد بخیره مپوی(فردوسی)
گذر بود چندانکه جنگی سوار
(فردوسی)
میانش بتنگی بکردی گذار
که این تازیانه به درگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر(فردوسی)
– گذر بودن و گذر داشتن از کسی یا چیزی: برتر بودن و برتر رفتن از آن :
درفشش بسان دلاور پدر
که کس را ز رستم نبودی گذر(فردوسی)
ور ایدون کجا تاج بردارد اوی
بفر از فریدون گذر دارد اوی(فردوسی)
|| ( اِ ) چاره، علاج ( گاه با بودن، یافتن و مانند آن استعمال شود) :
گذر نیست از حکم یزدان پاک
ز تابنده خورشید تا تیره خاک(فردوسی)
به دادار کن پشت و انده مدار
گذر نیست از حکم پروردگار(فردوسی)
|| نجات :
نیابد گذر شیر از تیغ اوی
همان دیو و هم مردم کینه جوی
فردوسی
– ره گذر: راه، جاده :
– بادگذر: کنایه از سریع و تند همانند باد :
برق جِه ، بادگذر، یوزدو وکوه قرار
شیردل پیل قدم گورتک آهو پرداز(منوچهری)
معنی گذر در فرهنگ عمید
- = گذشتن
- گذرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): زودگذر، دیرگذر.
- (اسم مصدر ) عبور، گذشتن از جایی.
- (اسم ) محل عبور.
- گذر دادن: (مصدر متعدی ) راه دادن، اجازۀ عبور دادن: در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند / گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را (حافظ: ۲۶ ).
- (مصدر) گذر داشتن : راه داشتن، عبور کردن.
- گذر کردن: (مصدر لازم ) گذشتن و عبور کردن از جایی.
لغتنامه معین:
(گُ ذَ ) (اِ) راه، معبر، جاده .
گزر یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه گزر:
- زردک
- شقاقل
- هویج
- آلت تناسلی مرد
- کاردی که کفاشها برای بریدن چرم بکار برند .
/gazar/
معنی گزر در لغتنامه دهخدا
گزر [گ َ زَ ] ( اِ ) سانسکریت گجر، محتملاً از پارسی ناشی شده زیرا در یکی از مآخذ طبی متأخر آمده… و اشیر یا کاشیر در لهجه قره قلپق ( روسیه ) نیز به اغلب احتمال از همین لغت فارسی است.
در پشتو گجرا و در گیلکی گزر ( حاشیه برهان چ معین )، معرب آن جزر است ( برهان )، رستنی است معروف مشهور به زردک و معرب آن جزر است و به هندی آن را گاجر گویند ( آنندراج ) ( انجمن آرا )، زردک ( الفاظ الادویه )، اسطفلین ( ذخیره خوارزمشاهی )، اصطفلین، رجوع به همین کلمه شود.
حویج، ابومقاتل، هویج یا گزر که ریشه های ضخیم آن خوراکی است ( گیاه شناسی گل گلاب ص 234 ) : این جمع را مویزبای باید ساخت و قلیه گز رو… ( اسرارالتوحید ).
چند گویی که سنایی و سنایی و سنا
نه سنایی زر سرخ است و نه ما از گزریم
سوزنی
نپزد هیچ قلیه گزری
تابه شلغمی پزد بی بی
خاقانی
|| دسته هاون. ( آنندراج ) :
پیوسته هم از کدوی و شلغم
از حکه پی گزر تراشی.نعمت خان عالی ( از آنندراج )
|| مجازاً، کیر. آلت تناسلی مرد :
گزر بدبه او درنهد، چنانکه بود
سزای گایان کردن چو رایگان بیند
سوزنی
زور باید نه زر که بانو را
گزری دوست تر که صد من گوشت
(سعدی گلستان)
گزر [ گ ُ زِ / زَ ] ( اِ ) مخفف گزیر است که چاره و علاج باشد و ناگزیر بمعنی ناچار ( برهان ) ( آنندراج ) :
برعادتی که باشد گفتم که کیست آن
گفت آنکه نیست در غم و شادیت از او گزر
انوری ( از آنندراج )
گزر [ گ ُ زَ ] ( اِ ) خرجین شبان ( برهان )، گزر [گ ُ زَ ] ( اِ ) راه ( غیاث )، گذر، رجوع به گذر شود، گزر [ گ َ زَ ] ( اِ ) کاردی که کفاشها برای بریدن چرم بکار برند ( لهجه قزوین ).
معنی گزر در لغتنامه معین
(گَ زَ ) (اِ) زردک، هویج .
(گُ زِ ) (اِ) مخفف گزیر، چاره، علاج .
فرهنگ عمید:
هویج، زردک.
گزیر، چاره، علاج.