شاید شما هم در مورد نوشتن رازی یا راضی دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (رازی یا راضی ?).
املای صحیح این کلمات به معنای مورد نظر شما بستگی دارد . اگر منظور شما « خوشحال، مسرور و… » است املای درست « راضی » میباشد. اما اگر منظور شما « اهل شهر ری » است املای درست آن « رازی » است .
فهرست مطالب
راضی یعنی چه ?
- راضی
- فرخنده
- خوشحال
- مبارک
- خجسته
- متقاعد
- فرخ
- سعید
- خوشبخت
- سعادتمند
- خوش
- مسرور
- شاد
- خرسند
- خوشدل
- خرسند
- محظوظ
- خوش وقت
- خندان
- سفیدبخت
- با نوا
- بهکام
متضاد راضی: | ناراضی |
آوا: | /rAzi/ |
راضی به انگلیسی: | acquiescent agreeable comfortable content contented willing satisfied pleased resigned content(ed) |
راضی در جدول کلمات: | خشنود |
[ ع ] (ص) خشنود، قانع .
۱. خشنود، شادمان، خوش دل، خرسند.
۲. (تصوف ) ویژگی سالکی که به مقام رضا رسیده است.
معنی راضی در لغتنامه دهخدا
راضی ( ع ص ) خشنودشونده ( آنندراج )، خشنود ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) خوشدل و شادمان، خرسند ( ناظم الاطباء ) :
(منوچهری)
نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم
من بدان راضی باشم که غلامم خوانی
راضیم از عشق تو گر بدلی راضی است
لیک بر آن نیست او جمله بری میکند(خاقانی)
نیک از بد مجوی و راضی باش
که ز نیکان ترا بدی ناید(خاقانی)
و گر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
راضیم امروز به پیری چو یوز(سعدی ( گلستان ))
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی بقسم خداوند نیست(سعدی)
بر خلق خدا حکم چنان کن که اگر
آن بر تو کند کسی که راضی باشی(آزرد اکبرآبادی از ارمغان آصفی )
– از خودراضی: آنکه از خویشتن خوشنود است، خودپسند.
– ناراضی: مقابل راضی بمعنای ناخشنود و ناخرسند.
|| بمجاز تسلیم، تن دردهنده، رضادهنده، حاضر باشنده : دیگر بقضاء او راضی ام ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341 )، معترف است در صورت نعمت باحسان او و راضی است در صورت بلیّت به آزمودن او ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ) ناچار است راضی بودن برضا و قضاء خدای عزّ و جّل ( تاریخ بیهقی ) بیعت کردم بسیّد خود… بیعت فرمانبردار و پیرو بودن و راضی بودن ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ).
– راضی برضا ؛ خشنود به آنچه خدا میخواهد ( ناظم الاطباء ) رجوع به راض شود.
|| در تداول عامه ، متقاعد بودن، ایراد ندارنده : راضیم، حرفی ندارم || شادمان باشنده || قانع || مطمئن و خاطرجمع || راغب || مطیع: راضی برضای شما، مطیع و خرسند به اراده و میل شما || لایق || پسندیده ( ناظم الاطباء ).
راضی ( اِخ ) یزیدبن معتمد علی اﷲ عبادی، رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در همین لغت نامه شود.
معنی رازی در لغتنامه دهخدا
رازی [ ] ( ص نسبی ) منسوب است به ری برخلاف قیاس ( منتهی الارب ) منسوب به قوم راز که ساکن ری بوده اند ( شعوری ج 2 ص 16 )منسوب به ری بزیادت زای معجمه ، و ری نام شهری است از عراق عجم ( آنندراج ) رازی منسوب و متعلق بری ( ازناظم الاطباء ) منسوب است به ری که یکی از شهرهای بزرگ دیلم است بین قومس و جبال و الحاق زاء در نسبت ازجهت تخفیف است چه تلفظ صورت منسوب کلمه مختوم به یا، در زبان مشکل و سنگین است ( سمعانی ) :
همه رازیان از بنه خود که اند
دو رویند و از مردمی بر چه اند(فردوسی)
رازی ( اِخ ) محمدبن زکریای رازی پزشک و شیمیدان بزرگ ایرانی متوفی بسال 320 هَ-ق معروف به طبیب المسلمین و ملقب به جالینوس العرب از مشاهیر منطق و هندسه و طب و دیگر علوم فلسفه بود.
در بدایت حال بمناسبت شغل زرگری که داشت به صنعت اکسیر پرداخت و در اثر بخار و دخان عقاقیر و ادویه چشمهایش ورم کرد و برای معالجه نزد طبیبی رفت آن طبیب پانصد اشرفی طلا بعنوان حق المعالجه از او گرفت و گفت کیمیا همین است نه عملیات تو پس ترک کیمیا کرد و در سن بیش از 40 سالگی به تحصیل طب پرداخت تا آنکه مرجع تمامی اطبای عصر خود شد.
رازی [ ] ( ص نسبی ) منسوب به راز بمعنی بنا، بنائی.
رازی ( اِخ ) یکی از استادان و علمای شطرنج است که با عدلی مناظره کرده و هر دو با هم در حضور متوکل عباسی شطرنج می باخته اند، رازی کتابی لطیف در شطرنج دارد ( فهرست ابن الندیم ص 221 ).
ادامه معنی رازی در لغتنامه دهخدا
رازی ( اِخ ) آذر بیگدلی آرد: مولانا در اوایل حال بشیراز آمده و در آنجا اعتبار تمام یافته آخر بتقریب اندک اهانتی که از منسوبان معشوق دیده از آنجا دلگیر و روانه آذربایجان و عراق شده و عمری در آن دو بلاد خوش گذرانیده آخرالامر در دارالسلطنه اصفهان وفات یافته.
رازی ( اِخ ) شاعری است که نام او در قطعه ای که در آخر دیباچه دیوان فغانی ضبط شده چنین آمده است :
رسد ای کاش به رازی شرف تربیتت
که بود بندگیت دولت فرخنده مآل
رازی ( اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خوی و 7 هزارگزی باختر ارابه رو و قطور بخوی، محلی است دره سردسیر سالم ، سکنه آن 144 تن و ساکنان آن سنی و زبانشان کردی میباشد، آب آن از رود قطور و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات است شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد و در 2هزارگزی مرز ایران و ترکیه ، محل سکنای ایل شکاک است ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
رازی ( اِخ ) ادهم رازی از مردم ری است.
رازی ( اِخ ) ( دهخدا ابوالمعالی ) از شعرای عهد سلاجقه و با حکیم سنائی و مختاری غزنوی معاصر و علو طبعش از اشعارش ظاهر و در فضل و کمال در زمان خود نادر بوده و از اشعار اوست.
رازی ( اِخ ) رضائی نوربخشی رازی به لیاقت و قابلیت و عذب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت. این رباعی از اوست .
رازی ( اِخ ) سبزواری، شاعری پاکیزه گوی بوده و این بیت از اوست.
معنی رازی در لغتنامه معین
(ص نسب) منسوب به ری، اهل ری .
فرهنگ عمید:
اهل ری، از مردم ری
بنّایی: ای ز تو بر عمارت عالم / یافته عدل خلعت رازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۱ ).