شاید شما هم در مورد نوشتن حدالمقدور یا حتی المقدور دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (حدالمقدور یا حتی المقدور ?).
املای صحیح این واژه « حتی المقدور » میباشد و نوشتن آن به صورت « حدالمقدور » نادرست است.
فهرست مطالب
حتی المقدور یعنی چه ?
مترادف و معادل « حتی المقدور » :
- تا جایی که میشود
- تا توان هست
- تا میشود
- تا حد توانایی
آوا: | /hattalmaqdur/ |
اشتباه تایپی: | pjd hglrn,v |
نقش: | قید |
( ~ مَ ) [ ع ] (ق مر) تا می شود، تا بتوان، تا حد توانایی
به اندازۀ قدرت و توانایی، تا آنجا که بشود
معنی حتی
مترادف و معادل واژه حتی:
- تا
- تا اینکه
- حتا
- ولو
- هم
- تا آنجاکه
- با این که
- تا انجا که
- تا جایی که
- هرچند
حرف جردرعربی، برای انتها، تا، تا آنکه، تاپیش در
( اسم ) تا تا آنکه : (( حتی باو گفتم که نزد شما بیاید . ) )
نام مملکت یکی از اقوام قدیمه که پیش از تمدن فنیقیان در اسیه الصغری مملکت و شوکتی عظیم داشته اند
آوا: /hattA/ حتی به انگلیسی: even
very
yetفرهنگ معین: (حَ تّا ) [ ع ] (حراض) تا، تا آن که فرهنگ عمید: تاآنجاکه، به میزانی که.
معنی حتی در لغتنامه دهخدا
حتی [ ح َت ْ تا ] ( ع حرف ) عتی، تا ( ترجمان القرآن ) الی، از حروف جرّ است.
- (اصطلاح رایج) حتی الامکان: تا بتوان، تا آنجا که تواند شد، تا جائی که دست دهد. تا آنجا که میسر باشد. تا جائی که ممکن است.
- حتی الباب: تا پیش در، تا آستان در، الی الباب، پذیرائی میزبان از میهمان تا آستانه در سزد.
- حتی المخدرّات فی الحجال: تا پردگیان حجله.
- (اصطلاح رایج) حتی المقدور: تا آنجا که بشود، مهما امکن، تا آنجا که تواند شد، تا حدّ توانائی، ما امکن.
- حتی الوتد فی الجدار: تا میخ دیوار.
- حتی یلج الجمل فی سم الخیاط ( قرآن 7 / 40 )
گویند اراشتری ز سوزن بگذشت.
گو بگذشت اینک اشتر اینک سوزن(فرخی)
|| به اندازه ای که. تا حدّی که، تا آنجاکه، حتی بلغ الحلقوم، شکم را تا حلقوم پر کردن.
حتی [ ح َت ْی ْ] ( ع مص ) دوختن، جامه دوختن ( زوزنی ) || استوار گردانیدن، تافتن، احتاء ( از منتهی الارب ).
( اِخ ) حتی [ ح َت ْ تا ] نام کوهی از عمان یا جبلة ( معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
حتی [ ح َت ْ تی ] ( ع اِ ) مُقل || پست مقل || مقل بلایه و خشک || متاع زنبیل || بوریای بافته از برگ خرما که از آن زنبیل سازند || ثفل خرما و پوست آن || سرگین یا پشک جمعشده در جائی || پرهای مگس و جز آن در انگبین ( منتهی الارب ).
( اِخ ) حتی [ ح ِت ْ تی ] نام مملکت یکی از اقوام قدیمه که پیش از تمدن فینیقیان در اسیةالصغری مملکت و شوکتی عظیم داشته اند، رجوع به حتیان شود.
حتی [ ح َ ] ( ع اِ ) پِسْت مُقل ( منتهی الارب ) || ثمر مقل.
معنی مقدور
مترادف و معادل واژه مقدور:
- امکان پذیر
- ممکن
- میسر
- میسور
- امرحتمی
- تقدیرشده
- انجام پذیر
- شدنی
متضاد مقدور: | غیرمقدور |
آوا: | /maqdur/ |
مقدور به انگلیسی: | convenient possible within one’s power [adj] possible within ones power [n] what is in onespower ability |
معنی مقدور در لغتنامه دهخدا
مقدور [ م َ ] ( ع ص ) تقدیرشده و مقدر ( ناظم الاطباء )، امر محتوم، ج – مقادیر ( از اقرب الموارد ) آنچه اراده خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته، امر ناگزیر: و کان امراﷲ قدراً مقدوراً ( قرآن 38/33 ).
در تک ایدون جَهَد که باد بزان
که تو گویی قضای مقدور است(ابوالفرج رونی)
بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است(مسعودسعد)
دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور(مسعودسعد)
زیر قدر تو آفرید خدای
هر بلندی که هست در مقدور.(امیرمعزی دیوان چ اقبال ص 299 ).
گفته اند… بلا گرچه مقدور، از ابواب دخول آن احتراز واجب ( گلستان چ قریب ص 116 ).
– المقدور کائن ؛ امر مقدر واقعشدنی است :
آنچه گفته است شرع آمده گیر
و آنچه «مقدور کائن » آن بده گیر.
سنائی ( امثال و حکم ج 1 ص 273 ).
چه شاید کرد المقدور کائن.
نظامی ( از امثال و حکم ایضاً ).
و رجوع به «المقدر کائن » ذیل مقدر شود || قدرت داده شده ( آنندراج ) توانا شده بر چیزی ( ناظم الاطباء) || امکان و ممکن و قدرت و توانایی و هر آنچه قابل کنش و کردار باشد، میسور، میسر، ممکن، شدنی.
مقدور من سری است که در پایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی(سعدی)
پنهان به هر فراز که بینی نشیبهاست
مقدور نیست خوشدلی جاودانه ای
پروین اعتصامی ( از امثال و حکم ج 4 ص 1721 ).
– بقدرمقدور: موافق توانایی و به اندازه توانایی، حسب المقدور ( ناظم الاطباء ) به قدری که میسر است، حتی المقدور ( ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
– حتی المقدور: تابتوان، تا حد توانایی، تا آنجا که بشود.
– حسب المقدور: بقدر مقدور ( ناظم الاطباء ) رجوع به دو ترکیب قبل شود.
– مقدور بودن: ممکن بودن و امکان داشتن وقدرت و توانایی داشتن ( ناظم الاطباء ).
معنی مقدور در لغتنامه معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف) قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی، ممکن، شدنی
فرهنگ عمید:
- انجام شدنی، امکان پذیر، ممکن
- امر حتمی، مقدر
- [قدیمی] قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی