حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه رِند را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( رند یعنی چه ? ).
فهرست مطالب
معنی رند
مترادف و معادل واژه رند:
- عیار
- زرنگ
- قلاش
- لاابالی
- لاقید
- محیل
- حیله گر
آوا: | /rend/ رِند |
نقش: | بن حال |
اشتباه تایپی: | vkn |
(رَ نْ ) (اِ) نک رنده
(رِ نْ ) [ معر ] (ص) ۱ – زرنگ، زیرک ۲ – بی قید، لاابالی ۳ – در تصوف، کسی که باطنش سالم تر از ظاهرش باشد.
۱- [عامیانه] زیرک، زرنگ.
۲- [عامیانه] حیله گر.
۳- [قدیمی] بی باک، بی قید، لاابالی.
۴- [قدیمی] پست و فرومایه.
۵- (تصوف ) [قدیمی] آن که در باطن پاک تر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد، کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت (حافظ: ۱۷۳ )، در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک / جهدی کن و سرحلقهٴ رندان جهان باش (حافظ: ۵۵۰ ).
* رند خاک بیز: [مجاز] عارف و محققی که نکته ای از نکات عرفان را فرونمی گذارد، باریک بین.
* رند دهل دریده: [قدیمی، مجاز] کسی که عملی انجام می دهد که باعث بدنامی و رسوایی وی می شود، رسوا، بی آبرو.
آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرو می ریزد، ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا می شود، تراشه.
۱- = رندیدن
۲- رنده کننده، تراشنده، خراشنده، رندنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آسمان رند، جگررند، استخوان رند.
درختی کوچک با برگ های بیضی و خوش بو و گل های سفید کوچک که معمولاً در اروپای جنوبی و آسیای غربی می روید، درخت عود، درخت غار، مورد، آس.
معنی رند در لغت نامه دهخدا
رند [ رِ / رَ ] ( ص، اِ ) مردم محیل و زیرک، زیرک و محیل، غدار و حیله باز و زیرک، شاطر، ج – رُنود، رندان، رندها :
بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد
(سوزنی)
زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند
قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند
بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ، ابرار اسیر و مضطر(انوری)
|| یکی از اوباش، یکی از سفله، یکی از اراذل ناس : پس مشتی رند را سیم دادندکه سنگ زنند [ حسنک را بر دار ] و مرد خود مرده بود، از دزدان خلقی را به خود گرد کرده بود، از اوباشان و رندان روستا چهار هزار مرد.
|| منکر و لاابالی و بی قید، ایشان را از این جهت رند خوانند که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد، بر گروهی گویند که بی قید و لاابالی بوده باشند و رندان، مجردان و صافان و بی علاقگان را گویند، منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل.
هوشمند، باهوش، هوشیار، آنکه با تیزبینی و ذکاوت خاص مرائیان و سالوسان را چنانکه هستند شناسد نه چون مردم عامی، در اصطلاح متصوفان و عرفا بمعنی کسی است که جمیع کثرات و تعینات وجوبی ظاهری و امکانی و صفات و اعیان را از خود دور کرده و سرافراز عالم و آدم است که مرتبت هیچ مخلوقی بمرتبت رفیع او نمی رسد.
رند [ رَ ] ( اِ ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود، تراشه چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد، آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد، رندش.
|| دست افزاری که درودگران بدان چوب و تخته تراشند، رنده، رجوع به رنده شود || حرف و سخن || ( ص ) هر چیز زمخت را گویند همچو مازو و هلیله و پوست انار و امثال آن ( برهان قاطع ).
ادامه معنی رند در لغت نامه دهخدا
چیزی بود زمخت مانند هلیله و مازو و پوست انار، هر چیز زمخت و قابض مانند پوست انار و مازو، چیزی که گلو و دهان فراهم کشد چون پوست انار و مانند آن ( صحاح الفرس )، گس، عَفِص.
|| ( نف مرخم ) چوب تراش و تراشنده، مخفف «رندنده» || ( اِ ) گرد و غبار باشد، چه خاک رند گردی را گویند که از او خاک برخیزد و آن را خاکسار گویند، گرد و خاک رند یعنی گردی که از خاک برآید.
|| ( اِمص ) ربودن، دزدیدن، || رباینده، دزدنده.
– لقمه رند: لقمه ربای، لقمه دزد.
|| ( ص ) یکی از معانی رند را فرهنگ جهانگیری و به تبعیت از او برهان و آنندراج، خوشبوی ذکر کرده و بیت ذیل را از سوزنی شاهد آورده است.
و آوردن تندباد در بیت مذکور در جهانگیری و بیت دیگری که نقل شد جناس است با تند، رجوع به تَنْد شود || ( فعل امر ) امر به رندیدن یعنی برند.
رند [ رَ ] ( ع اِ ) درخت عود، عود، درختی است خوشبوی از درختان بادیه و بقولی دیگر آس را نیز گویند و در صحاح آمده : «قال الاصمعی و ربما سموا العود رنداً و انکر ان یکون الرند الاَّس »، نوعی از درخت خوشبوی و عود که بهندی اکراست و آس که به فارسی مورد گویند.
بمعنی درخت غار است و گویند آس بری است، بعربی آس بری است و بلغت شام غار و گویند صندل است، مورد که بعربی آس خوانند و بعضی گویند رند درخت غار است و آن درختی باشد بزرگ و برگ آن بزرگتر از برگ بید می شود و آن رابیونانی ذاقی خوانند.
|| جوال مانندی است که از برگ خرما سازند،شبه جوالی است کوچک از برگ خرما.
– ذورند: موضعی است در راه حاجیان بصره، از آن موضع است ابراهیم بن شبیب.
رند [ رُ ] ( اِ ) مرغی از جنس بلبل، مرغی است که اکثر در مزارع دیده می شود.
رند به انگلیسی
- astute
- rogue
- roguish
- shrewd
- sly
- wily
- wise
- knavish
- clever
- knowing
- slyly
- round
- slyboots
- libertine
- tippler