حتما برای شما هم پیش آمده است واژه جامه را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( جامه یعنی چه ? ).
فهرست مطالب
جامه
مترادف و معادل واژه جامه:
- پوشش
- پوشیدنی
- پارچه دوخته یا گره زده شده
- پوشاک
- پیراهن
- پیرهن
- ثوب
- حله
- دثار
- رخت
- قمیص
- لباس
- ملبوس
- جام
- صراحی
- کوزه ای که در آن شراب کنند
اشتباه تایپی: | [hli |
آوا: | /jAme/ |
نقش: | اسم |
جامه به عربی: | اضرب , بدلة , ترس , زی شیء , عادة , ملابس |
جدول کلمات: | کسوت |
تلفظ جامه:
معنی جامه
(مِ ) [ په ] (اِ) =
۱ – لباس، تن پوش
۲ – جام، صراحی
۳ – پارچه، پارچة نادوخته ،~ عباسیان کنایه از: لباس سیاه، ~ فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانة عزادار شدن، ~ قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه.
۱- پوشاک، لباس: قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲ )
۲- [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته
٣- [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی
* جامهٴ خواب:
۱- لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند، لباس خواب
۲- [قدیمی] آنچه هنگام خوابیدن در زیر و روی خود بیندازند از تشک و لحاف و بالش، بستر، رختخواب
* جامهٴ خورشید (آفتاب ): [قدیمی، مجاز]
۱- گردوغبار یا ابری که آفتاب با آن پوشیده شود
۲- برگ درختان
* جامه دریدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] جامه در تن پاره کردن از شور و هیجان یا کثرت غم و اندوه
* جامهٴ راه: [قدیمی] جامه ای که در سفر بر تن کنند، لباس سفر، جامۀ سفر: نبود آگه که شاهان جامهٴ راه / دگرگونه کنند از بیم بدخواه (نظامی۲: ۱۵۰ )
* جامهٴ غوک: (زیست شناسی ) [قدیمی] =جلبک: حریر عنکبوت و جامهٴ غوک / نزیبد جز به اندام خبزدوک (امیرخسرو: لغت نامه: جامۀ غوک )
* جامهٴ کاغذین: [قدیمی] لباسی کاغذی که بعضی دادخواهان برای آنکه جلب نظر پادشاه یا امیر را بکنند بر تن می کرده و موضوع دادخواهی خود را بر آن می نوشته اند
* جامهٴ کعبه: پوششی از پارچۀ نفیس ابریشمی که بر روی خانۀ کعبه کشیده شده و هر سال با مراسم خاصی عوض می شود
جام شراب: که چون ز جامه به جام اندرون فروریزی / به وهم روزه بدو بشکند دل ابدال (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۴۱ )
جامه یعنی چه ?
جامه به انگلیسی
- apparel
- attire
- clothes
- clothing
- garment
- habiliment
- raiment
- suit
- toilet
- toilette
- vestment
- vesture
- wear
- wearables
- costume
- couture
- drag
- dress
- garb
- duds
- togs
- frock
- [rare] cloth
معنی جامه در لغتنامه دهخدا
جامه [ م َ / م ِ ] ( اِ ) پارچه بافته نادوخته را گویند ( برهان ) در هندی باستان یم یا چردیش و غیره ( بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه دانسته است.
|| قبای پوشیدنی، رخت پوشیدنی، رخت و لباس پوشیدنی، مطلق رخت پوشیدنی، لباس، پوشش، پوشاک پوشیدنی، بالاپوش، کسوت، ثوب، ملبس، رخت.
|| جام ( برهان ) پیاله، ظرف، آبجامه، صراحی، کوزه و کدوی شراب، و صراحی از آن جامه گویند که گویا جامه و رخت شراب است و این مجاز است و میتوان گفت که بدین معنی مرکب است از جام و های نسبت و مزید علیه جام نیز آمده صراحی و پیاله شراب، بمعنی اخیر مزید علیه جام است، مانند کوزه باشد که شراب در وی کنند، پیاله شراب، آوندی مانند کوزه که در وی شراب کنند.
فرش، لباس گستردنی، رخت پوشیدنی وگستردنی، رخت و لباس پوشیدنی و گستردنی عموماً، رخت پوشیدنی و گستردنی، بساط، فراش، رختخواب، بستر.
ریشه کلمه در اوستایی بمعنی بام خانه و سقف و چتر هم می آید، پارچه بافته نادوخته، پارچه، قماش، نسیج، منسوج، پوشاک بافته، مال ذرعی، بَزّ ( نصاب ) جنان، سِفع، صِنع، صواع، فراض، موضونه، طَنفَسَة، مَرَن، مِسْتَر، نِفاض، هَلبَسیسَه، هَلبَسیس ( منتهی الارب ): و از وی [ نیشابور] جامه های گوناگون خیزد ( حدود العالم ) و از وی [ روم ] جامه دیبا و سندسی و میانی و طنفسه و جوراب وشلواربندهای با قیمت، بسیار خیزد.
در دیه خسروآباد جامه ، نمط قالی بافند که در خراسان مثل آن نبافند، اسبی قیمتی و بیست طاق جامه وبیست هزار درم بخشید،چند طاق جامه مرتفع قیمتی پیش من نهادند، نماز دیگر آنروز صلتی از آن وی [خلیفه رسول ] رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده مرتفع…
جامه یعنی چه ?
ترکیبات واژه جامه
- دیوجامه: نوعی پوشش.
- دست جامه ( فردوسی ).
- زرجامه: جامه زر ( فردوسی ).
- زیرجامه: شلوار.
- شیرجامه: پستان زنان.
- جامه به دندان گرفتن
- جامه دریدن
- آب جامه: جام آبخوری
- آهن جامه
- پاجامه: پی جامه، پاجام
- پایجامه، پا جامه: بی جامه
- همجامه: هم بستر، هم رختخواب، آن که با کسی در یک فراش خوابد.
- نظیف جامه: جامه پاکیزه، پیراهن تمیز.لباس پاکیزه.
- جامه قبا کردن
- کاغذین جامه: جامه کاغذی، رجوع به همین کلمه در ردیف خودش و جامه کاغذین شود
- کهن جامه: جامه کهنه، جامه ٔفرسوده.
- خلقان جامه: جامه کهنه
واژه جامه در اشعار فارسی
ماهرویا بسر خویش ، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامه خیش(کسائی)
تو همی شعر گوی تا فردا
بخشدت خواجه جامه فافا(بلجوهر)
چه جامه بریده چه از نابرید
که کس در جهان بیشتر زان ندید(فردوسی)
که از تاج و از تخت و مهرو نگین
همه جامه روم و کشمیر و چین(فردوسی)
موی سر جبغوت و جامه ریمناک
ازبرون سو باد سرد و بیمناک(رودکی)
من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید(فرخی)
نتوان یافت از کدو کوداب
نه ز ریکاسه جامه سنجاب(عنصری)
تنت چو تار است جانت پود تو جامه
جامه نماند چو پود دور شد از تار(ناصرخسرو)
جامه است مثل طاعت و آهار بر او علم
چون جامه نباشد بچه کار آید آهار(ناصرخسرو)
صاحب دل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه(سعدی)
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامه عیدی است در برش(خاقانی)
چون جامه اسن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش(رودکی)
روی هریک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه(رودکی)
خلقانش کرد جامه زنگاری
این تند و تیز باد فرودنیا(دقیقی)
با دل پاک مرا جامه ناپاک رواست
بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت(کسائی)
اگر شوخ بر جامه من بود
چه باشد دلم از طمع هست پاک(خسروی)
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم(منجیک)
بتن جامه خسروی کرد چاک
بسر بر پراکند تاریک خاک(فردوسی)
همه جامه ها کرده پیروزه رنگ
دو چشمان پر از خون و رخ بادرنگ(فردوسی)
وزآن پس گنهکار اگر بی گناه
نماند کسی نیز در بند شاه.
به زندانیان جامه دادی به نیز
سراپای دینار و هرگونه چیز(فردوسی)
مطالب پیشنهادی
جامه یعنی چه ?
عموم مردم بهش میگن لباس
ولی معنی جامع تری داره این واژه