حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « منفک » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( منفک یعنی چه ?).

معنی منفک
معنی منفک

معنی منفک

مترادف منفک:

  • پراکنده
  • جدا
  • سوا
  • منتزع
  • کنده
  • منفصل
  • منقطع
  • بازشده
  • رها شده
  • دور
  • غافل
آوا: /monfak/
نقش: صفت
اشتباه تایپی: lkt;
منفک در جدول کلمات:سوا
منفک به انگلیسی:disjointed
separate
separated
removed
معنی منفک
معنی منفک در لغتنامه معین ?

(مُ فَ کّ ) [ ع ] (اِفا) جدا شده

معنی منفک در فرهنگ عمید ?

۱- بازشده، جداشده
۲- رهاشده

معنی منفک در لغتنامه دهخدا

منفک [ م ُ ف َک ک ] ( ع ص ) جداگردنده، از هم جدا گردیده و جداشده و زایل گشته.
– منفک شدن: جدا گردیدن :

حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است
رسید نوبت آن کآن از او شود منفک ابن یمین

در این مقام، خشیت و هیبت به جای خوف درآیدو ادای حق عظمت الهی لازم ذات گردد و هرگز منفک نشود.
– || منشعب شدن: بدین سبب اجزاء جزاز جزو دوم هزج منفک می شود.
– منفک نشدن: همیشه بودن.
|| آزاد ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

انفکاک در لغتنامه دهخدا

انفکاک [ اِ ف ِ ] ( ع مص ) زایل گردیدن کف پای شخصی از جای خود، زایل گردیدن پای از جای خود، از جای بشدن عضو، از بند بیرون آمدن استخوان. از جادررفتن، دررفتگی، یقال انفکت قدمه || گشاده شدن میان انگشتان، گشاده شدن انگشتان.

|| از هم جدا گردیدن، از هم جدا شدن، انفصال، جدا شدن || آزاد گشتن، آزاد شدن، یقال انفکت رقبة فلان من الرق.

|| ماانفک فلان قائماً: ای مازال، در این معنی از افعال ناقصه و ملازم نفی است || ( اِمص ) از هم جداشدگی. جدایی.
– انفکاک قوی: جدایی قوای فعاله مملکت از یکدیگر، مثلاً انفکاک قوای سیاسی از روحانی.
– امثال :
انفکاک شی از نفس محال است: قاعده فلسفی است که گوید هیچ چیز جز خود او نتواند بود.
انفکاک علت از معلول محال است.
|| آزادشدگی و آزادگی.
– انفکاک رقبه: رهایی از بندگی و آزادی.

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.7 تعداد آرا: 233

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir