حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « نژند » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (نژند یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی نژند
مترادف و معادل واژه نژند:
- افسرده
- پژمان
- پژمرده
- آزرده
- حزین
- غمگین
- غمین
- ملول
- خشمناک
- اندوهگین
- سرگشته
- غضبناک
اشتباه تایپی: | kCkn |
نقش: | صفت |
آوا: | /naZand/ |
نژند به انگلیسی: | gloomy sad |
نژند به عربی: | انزعاج حزین مصاب بمرض عصبی |
(نَ یا نِ ژَ ) (ص) =
۱ – مهیب و سهمگین
۲ – افسرده، اندوهگین
۳ – خشمگین
۴ – پست
۱- اندوهگین، افسرده، پژمرده: آخر این اختران بی معنیت / چند بخت مرا نژند کنند (انوری: ۶۲۴ )
۲- سرگشته
۳- خشمگین
معنی نژند درلغتنامه دهخدا
نژند [ ن ِ / ن َ ژَ ] ( ص ) اندوهگین، غمناک، افسرده، پژمرده، فرومانده، غمگین چهره، غمگین، فرمگن، فرمگین، دلگیر، مهموم، غمنده.
– نژند کردن ؛ آزردن.
|| زمین پست ( ناظم الاطباء ) || خوار ( غیاث اللغات )، بی ارزش، پست. بی ارج.
|| سرفرودافکنده ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء )، سرنگون، خوار ( غیاث اللغات ).
|| لاغر. نحیف ( ناظم الاطباء )، || بد، ناخوش، نامساعد، ناموافق، || افسرده، پژمرده، بیماروار، || زشت، مکروه، نفرت انگیز ( ناظم الاطباء ).
تیره، تاریک، مقابل خرم، || مرد بیداد و بدکار و بدکردار، گناهکار، آنکه جور و تعدی می کند || حیران، آشفته، متعجب || هراسان ( ناظم الاطباء ).
|| متغیرشده از اندوه و یا کبر سن || سست، ناتوان، عاجز از دفع ظلم و تعدی || نادان، ابله || محترم، معزز، بزرگوار || تاجر معتبر || عالم، دانا || حارس، حامی، پیرمرد موقر مجرب متدین و امین و بادیانت || بردبار ( ناظم الاطباء ).
|| خشمگین ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( غیاث اللغات ) قهرآلود ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) خشمناک ( ناظم الاطباء ).
نشیب ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام )، پست ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء )، حضیض ( برهان قاطع )، مقابل بلندو اوج ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
|| مهیب، سهمگین، هولناک ( ناظم الاطباء )، عبوس، ترش، نژند کردن چهره، روترش کردن، خشم گرفتن، عبوس کردن.
واژه نژند در اشعار فارسی
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمارو نژند و غم خورده (خسروانی)
ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند
همیشه اختر تو پست و همت تو بلند (آغاجی)
کسی را که خواهد برآرد بلند
دگر را کند سوگوار و نژند (فردوسی)
همه سربه سر سوگوار و نژند
بر ایشان دژم گشته چرخ بلند (فردوسی)
درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند (فردوسی)
چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان (فرخی)
برفت یار من و من نژند و شیفته وار
به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار (فرخی)
بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران (فرخی)
جمال صورت و معنی ز امن صحت تست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد (حافظ)
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ (لبیبی)
کردش اندر خبک دهقان گوسفند
و آمداز سوی کلاته دل نژند (دقیقی)
به هر شب ز هر حجره ای دستبند
ببردند تا دل ندارد نژند (فردوسی)
ناکسان از تو با نوا و نوال
بی کسان از تو بی نوا و نژند (خاقانی)
شد از گوشه چشم زخمی نژند
تب آمد شد آن نازنین دردمند (نظامی)
زتو نام باید که ماند بلند
نگر دل نداری ز گیتی نژند (فردوسی)
مکن دلْت را بیشتر زین نژند
تو داد جهان آفرین کن پسند (دقیقی)
از دل خسته و روان نژند
خویشتن در بهارخانه فکند (عنصری)
ز عشقت من نژند و بیقرارم
ز درد دل همیشه زاروارم ( ویس و رامین )
نش از آفرین باد و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند (اسدی)
که گر بد نمائیش مانی نژند
ورش خوب داری نبینی گزند (اسدی)
فغ ماهرخ گفت کای ارجمند
در این پرنیان از چه ماندی نژند (اسدی)
می خواره عزیز و شاد و من زآنک
می می نخورم نژند و خوارم (ناصرخسرو)
نژندی یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه نژندی:
- افسردگی
- پژمردگی
- آزردگی
- حزن
- رنجیدگی
- ملالت
- سرگشتگی
- فروماندگی
- خشم
- غضب
/naZandi/
نژندی در لغتنامه دهخدا
نژندی [ ن ِ / ن َ ژَ ] ( حامص ) غمگینی، دل گرفتگی، ملالت، افسردگی، اندوه، ( ناظم الاطباء )، غم، ملال، نژند بودن :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود (فردوسی)
سلیح و سپاه و درم پیش تست
نژندی به جان بداندیش تست (فردوسی)
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست (فردوسی)
نباشد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی (فخرالدین اسعد)
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندی است بهرش به هر دوسرای (اسدی)
پدیدار آید از خوش خنده تو
به روی دشمن صاحب نژندی (سوزنی)
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست در دل مرا نژندی نیست (خاقانی)
|| پستی، پست شدن، افتادگی، مقابل اوج و رفعت وبلندی :
هم او تخت و تاج و بلندی دهد
هم او تیرگی و نژندی دهد (فردوسی)
|| پژمردگی، افسردگی :
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت (اسدی)
– نژندی کردن :
وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن (فردوسی)
بدو گفت گشتاسب تندی مکن
بزرگی بیابی نژندی مکن.
فردوسی.
فرهنگ عمید:
۱- پژمردگی، اندوهگینی
۲- سرگشتگی
۳- خشمگینی
نژنداختر در لغتنامه دهخدا
نژنداختر [ ن ِ / ن َ ژَ اَ ت َ ] ( ص مرکب ) بی طالع، بدطالع، بدبخت :
چنین گفت خسرو که بسیارگوی
نژنداختری بایدم سرخ موی (فردوسی)