حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « مهلک » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مهلک یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی مهلک
مترادف و معادل واژه مهلک:
- حاد
- خطرناک
- خطیر
- قتال
- کشنده
- وخیم
- هالک
- مرگبار
آوا: | /mohlek/ |
اشتباه تایپی: | lig; |
نقش: | صفت |
جمع: | مهلکین |
مهلک به عربی: | انسان بشکل ممیت خبیث ضار قاتل مریع |
مهلک به انگلیسی: | fatal deadly lethal mortal pernicious pestilent virulent bane deathly fateful killing pestilential vital deathblow |
(مُ لِ ) [ ع ] (اِفا) هلاک کننده، نابود کننده
هلاک کننده، نیست کننده، کشنده
معنی مهلک در لغتنامه دهخدا
مهلک [ م َ ل َ / ل ِ / ل ُ ] ( ع مص ) هلاک شدن ( تاج المصادر بیهقی ) هلاک ( اقرب الموارد )، رجوع به هلاک شود.
واژه مهلک [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) مهلکة، جای هلاک :
ای مفلسی که در سر تست از هوای گنج
پایت ضرورت است که در مهلکی شود (سعدی)
مهلک [ م ُ ل ِ ]( ع ص ) کشنده، ممیت، میراننده و هلاک کننده ( آنندراج )، قاتل، متبر : به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته ( کلیله و دمنه )، بعد از آن ملاحده مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد ( سلجوقنامه ظهیری ص 36 ) || نیست کننده، تباه کننده، متلف، ج مهلکات، مقابل محیی، مقابل منجی.
مهلکات در لغتنامه دهخدا
مهلکات [ م ُ ل ِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ مهلک || ج ِ مهلکة، مقابل منجیات، طوائح ( منتهی الارب ) :
چون نوح پیر عشق وز طوفان مهلکات
ایمن به کوه کشتی و خرم ز سام و حام (خاقانی)
مهلکت در لغتنامه دهخدا
مهلکت [ م َ ل َ ک َ ] ( ع اِ ) مهلکة، مهلکه، جای هلاکت و نابودی: باشد که به حیلت از این مهلکت و خطر نجات یابم و برهم ( سندبادنامه ص 327 ) رجوع به مهلکه شود.
واژه مهلکة [م َ ل َ / ل ِ / ل ُ ک َ ] ( ع اِ ) مهلکت، مهلکه، جای هلاک ( غیاث )، هلاکی ( مهذب الاسماء )، محل هلاک، عاثور، موبق، جای هلاکی، مضیعة ( منتهی الارب )، جای هلاکت، موتغه، غائلة، موردة ( المنجد )، تَبّوب ( منتهی الارب ، ماده ٔت ب ب )، موضع و محل هلاکت. ( از اقرب الموارد )، || دشت و بیابان، ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) بیابان ( مهذب الاسماء ) مفازه ج ، مهالک ( اقرب الموارد ).
مهلکة [ م َ ل َ / ل ُ / ل ِ ک َ] ( ع مص ) هُلک، هَلاک، هُلوک، تُهلوک و تهلکة [ ت َ ل ُ / ل ِ / ل َ ک َ ] نیست شدن، تبوب ( منتهی الارب ).
مهلکة [ م ُ ل ِ ک َ ] ( ع ص ) مؤنث مهلک ج ، مهلکات.
مهلکه در لغتنامه دهخدا
مهلکه [ م ُ ل ِ ک َ ] ( ع ص ) مهلکة، کشنده : بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174 ).
مهلکه. [ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) مهلکة، جای هلاک، موضع نابودی و تباهی، جای هلاکی : گفت… همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن ( چهارمقاله عروضی ص 115 )، شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند ( سندبادنامه ص 135 ) خلق را در مزله ضلالت و مهلکه جهالت می انداخت ( ترجمه تاریخ یمینی ص 289 ).
بعد از آن گفتش که اندر مهلکه
نهی لاتلقوا بایدی تهلکه (مولوی)
|| سبب هلاکت ( یادداشت مؤلف ) سبب هلاکی.
معنی هلاکت در لغتنامه دهخدا
هلاکت [ هََ ک َ ] ( از ع ، اِمص ) مردن، مرگ ( یادداشت مؤلف ) این صورت در مآخذ لغت عرب مضبوط نیست، در اقرب الموارد هلکة ( به فتح اول و دوم و سوم ) به معنی هلاکت است : خاتمت به هلاکت و ندامت انجامد ( کلیله و دمنه ) و چون خمره شهد مسموم است که چشیدن آن خوش کند لیکن عاقبت به هلاکت کشد ( کلیله و دمنه ).
معنی هلاک در لغتنامه دهخدا
هلاک [ هََ ] ( ع مص ) مردن ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) || نیست شدن ( منتهی الارب ) || آزمند گردیدن ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) || گم شدن || افتادن || ( اِمص ) نیستی ( منتهی الارب ) مرگ، دمار، آذرنگ ( یادداشت مؤلف ) :
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
که هلاک واجل مورچه بال و پر اوست (فرخی)
هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند
غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند (مسعودسعد)
بر وفات تو روز و شب نالم
از هلاک تو سال و مه مویم (مسعودسعد)
دو مرد در چاهی افتند، یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذرنابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبول باشد ( کلیله و دمنه ) سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد ( کلیله ودمنه ).
ای دل ای دل هلاک تن گردی
بس کن ای دل که کار من کردی (خاقانی)
باز ار به دهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان (خاقانی)
کنون دل انده دل میخورد زآنک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت (خاقانی)
وقت است کز برای هلاک مخالفان
افلاک را کنی به سیاست معلمی (خاقانی)
– در هلاک کسی سعی کردن ؛ سبب کشتن او شدن و اورا در ورطه هلاک افکندن : چگونه در هلاک گاو سعی کنی ؟ ( کلیله و دمنه ).
– در هلاک کسی کوشیدن ؛ در هلاک او سعی کردن: نزدیکان او در هلاک من کوشند ( کلیله و دمنه ).
ترکیب های دیگر:
– هلاک آمدن، هلاک آوردن، هلاک شدن، هلاک کردن، هلاک گردیدن، هلاک گشتن، رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
هلاک [ هَُ ل ْ لا ] ( ع ص ، اِ ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشا || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند || ج ِ هالک ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).