حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « حضیض » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (حضیض یعنی چه ?).
معنی حضیض
مترادف و معادل واژ حضیض:
- پستی
- فرود
- قعر
- نشیب
- جای پست در زمین یا پایین کوه
- قعر دره
متضاد حضیض: | اوج |
جمع حضیض: | حضض |
اشتباه تایپی: | pqdq |
آوا: | /haziz/ |
نقش: | اسم |
حضیض در حل جدول کلمات: | پستی نشیب |
حضیض به عربی: | نظیر السمت |
حضیض به انگلیسی: | low-water mark prigee lower apsis abyss low tide nadir perihelion |
(حَ ض ) [ ع ] (اِ) =
۱ – فرود، پستی
۲ – جای پست در زمین یا پایین کوه
۱. پستی، نشیب
۲. (نجوم ) نزدیک ترین نقطه از مدار ستاره
٣. جای پست در زمین یا پایین کوه
معنی حضیض در لغتنامه دهخدا
حضیض [ ح َ ] ( ع اِ ) سنگ || پستی || پستی زمین، نشیب زمین ( کشاف اصطلاحات الفنون ) || پستی زمین در دامن کوه ( منتهی الارب ) || دامن کوه. دامنه کوه ( کشاف ) ( اقرب الموارد ) || بن کوه ج، حضاض ( مهذب الاسماء )، اَحِضة، حُضض :
خردم بچشم خلق و بزرگم بنزد عقل
(مسعودسعد)
از بخت با حضیضم و از فضل با سنا
از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک موسوم شد ( ترجمه تاریخ یمینی ) ابر در دامن حضیض او خیمه زند و ستاره پیرامن اوجش طواف کند ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد ( ترجمه تاریخ یمینی ) و درحضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی ( ترجمه تاریخ یمینی ص 338 ).
اهبطوا افکند جان را در حضیض
از نمازش کرد محروم آن محیض (مولوی)
|| ( اصطلاح هیأت ) نزدیکترین نقطه از محیط خارج مرکز نسبت بمرکز عالم و آنرا بیونانی افرنجیون نامند، پست ترین موضع از فلک خارج از مرکز باشد یعنی نزدیکترین جای آن بزمین، افربحیون، مقابل اوج صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حضیض نزد اهل هیأت نقطه مقابل اوج است و آن نقطه مشترک بین محل التقاء دو سطح مقعر از دو فلک است: یکی سطح خارج مرکز و دیگر سطح فلکی که در تحت آن است و حضیض ممثلی و حضیض مدیر نقطه مشترک میان دو مقعر ممثل عطارد و مدیر است و حضیض مدیری و حضیض حامل نقطه مشترک بین دو مقعر مدیر و حامل است.
و وجه تسمیه آن به حضیض اینست که نقطه حضیضی نسبت به نقطه اوج بما نزدیکتر است بنابراین پائین تر از آن است و حضیض بر نقطه مقابل ذروه مرئی نیز اطلاق میگردد و آنرا حضیض مرئی وبعد اقرب مقوم نامند و نقطه مقابل ذروه وسطی را نیز نامند و آن حضیض مستوی و اوسط و بعد اقرب وسط نامیده میشود. ( کشاف ) :
اوج تو جویم ز چرخ چه داریم در حضیض
عز تو خواهم ز دهر چه داریم در هوان (مسعودسعد)
گه حضیض و گه میانه گاه اوج
اندر آن از سعد و نحسی فوج فوج (مولوی)
کواکب گر همه اهل کمالند
چرا هر لحظه در نقص وبالند
چرا گه بر حضیض و گه بر اوجند
گهی تنها فتاده گاه زوجند (شیخ محمود شبستری)
– حضیض تدویری: بودن کوکب است در مبداء نطاق سیم از حامل یا تدویر.
حضیضی در لغتنامه دهخدا
حضیضی [ ح ِض ْ ضی ضا ] ( ع مص ) برانگیختن کسی را بر جنگ کسی، یاحُض بدان معنی است و حضیضی اسم است از آن ( منتهی الارب ).
واژه حضیضی [ ح ُض ْ ضی ] ( ع مص ) برانگیختن کسی را بر جنگ کسی حُض ( متن اللغة ) رجوع به ماده قبل شود.
حض در لغتنامه دهخدا
حض [ ح َض ض / ح ُض ض ] ( ع مص ) برانگیختن ( دهار ) ( ترجمان عادل )، برانگیختن کسی و جز آن. برانگیختن کسی را بر جنگ کسی، حِضّیضی، حُضّیی، بر او ژولیدن بر کاری ( زوزنی ) تحضیض، افژولیدن || تحریض به طعام، برانگیختن کسی را بر طعام ( آنندراج ) || فاشویدن آتش ( تاج المصادر بیهقی ) حث ( مهذب الاسماء ) افژلیدن ( تاج المصادر بیهقی ) || ( ص ) تازه ( غیاث از شرح نصاب ).
( مصدر ) برانگیختن تحریک کردن .
حض در لغتنامه معین
(حَ ) [ ع ] (مص م) برانگیختن، تحریک کردن.
فرهنگ عمید:
کسی را به کاری برانگیختن، برانگیختن.