حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « گرامی » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (گرامی یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی گرامی
مترادف و معادل واژه گرامی:
- ارجمند
- دوست داشتنی
- عزیز
- محبوب
- محترم
- نازنین
- والا
آوا: | /gerAmi/ |
اشتباه تایپی: | ‘vhld |
نقش: | صفت |
گرامی به عربی: | عزیز |
گرامی در حل جدول: | اکرم |
گرامی به انگلیسی: | dear beloved bosom darling precious reverend welcome |
(گِ ) [ په ] (ص) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ .
عزیز، مکرم، محترم، ارجمند.
گرامی داشتن: (مصدر متعدی ) عزیز داشتن، محترم داشتن
گرامی شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] عزیز شدن، ارجمند شدن
* گرامی شمردن: (مصدر متعدی ) عزیز شمردن، محترم دانستن
* گرامی کردن: (مصدر متعدی ) عزیز کردن، ارجمند کردن
معنی اسم گرامی
جنسیت: دختر / پسر
زبان: فارسی کهن
گرامی با حروف انگلیسی: gerami
معنی: محترم، عزیز، از شخصیتهای شاهنامه، بسیار ارجمند و دوست داشتنی
گرامی در لغتنامه دهخدا
گرامی [گ ِ ] ( ص ) در پهلوی گرامیک از گرام، عزیز، مکرم و محبوب و بزرگ، نیازی، کریم، نجیب، معزز، مکرم: اکرام: گرامی کردن، فخم: مرد بزرگ قدر و گرامی، انجاب، گرامی گردیدن و فرزندان گرامی آوردن، نجیب: گرامی گوهر، ماجد: بزرگوار و گرامی، تهشیم: گرامی کردن و بزرگ داشتن ( منتهی الارب ).
گرامی در پهلوی گرامیک بمعنی ارجمند و محترم و در کارنامه اردشیرو مینوخرت استعمال شده ، و این واژه از ریشه گر اوستایی به معنی پرستش و تقدیس و احترام آمده است و ایک در پهلوی علامت نسبت است.
خدای تعالی، پیغمبران گرامی را به هجرت مبتلا کرد و از خان و مان گریختند، پس این زنان گفتند: حاش ماهذا بشراًان هذا اً لاّ ملک کریم، پر گست باد از این که مردم است مگر فریشته است گرامی بدین نیکویی.
گرامی [ گ ِ ] ( اِخ ) دوره بیک، وی سفره چی علیقلی خان بود، جوانی است خوش سلیقه و خوش رفتار و در فن موسیقی اطلاعات بسیار دارد. تصنیفها نیز گفته و دراین باب رساله ای هم نوشته است. به ترکی و فارسی اشعار دارد و غزل عجیبی گفته که این ابیات از آن است.
واژه گرامی در اشعار فارسی
بس عزیزم بس گرامی شاد باش
اندر این خانه بسان نوبیوگی (رودکی)
جان گرامی به پدر بازداد
کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی)
بگفت آن شگفتی که خود کرده بود
گرامی پسر را که آزرده بود (فردوسی)
چو فرزند باشد به آئین و فر
گرامی بدل بر چه ماده چه نر (فردوسی)
چنین گفت داناکه مردم بچیز
گرامی است گر چیزخوار است نیز (فردوسی)
نزد او عرض او عزیزتر است
از گرامی تن و عزیز روان (فرخی)
چنین گفت موبد که این نیکبخت
گرامی به مردان بود تاج و تخت (فردوسی)
بدو داد [ قیصر ] پرمایه تر دخترش
که بودی گرامی تر از افسرش (فردوسی)
بگویم که ای نامداران من
چنانچون گرامی تن و جان من (فردوسی)
پسر خود گرامی بود شاه را
بویژه که زیبا بود گاه را (فردوسی)
همه دوستان را گرامی کنیم
مهان را به هر جای نامی کنیم (فردوسی)
نپیچیدم از گنج و فرزند روی
گرامی دو دیده سپردم بدوی (فردوسی)
چنین گفت پس کای گرامی دبیر
تو کاری چنین بردل آسان مگیر (فردوسی)
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی (فردوسی)
پسر بود او را گرامی یکی
که ازماه پیدا نبود اندکی (فردوسی)
شاه گیتی مرا گرامی داشت
نام من داشت روز و شب به زبان (فرخی)
ای عرض تو بر چشم تو چون دیده گرامی
ای مال تو نزدیک تو چون دشمن تو خوار (فرخی)
از کریمی دل هر بنده نگه داند داشت
دل فرزند گرامی نتوان داشت نگاه (فرخی)
همیشه تا که بود در جهان عزیز درم
چنانکه هست گرامی و پربها دینار (فرخی)
برخور از نوروز خرم ، برخور از بخت جوان
برخور از عمر گرامی ، برخور از روی نگار (فرخی)
گرامی شدن در لغتنامه دهخدا
گرامی شدن [ گ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) محبوب شدن، عزیز شدن، مورد علاقه واقع گشتن:
به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآوا
وز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید (ناصرخسرو)
تاک رز از انگور شد گرامی
وزبی هنری ماند بید رسوا (ناصرخسرو)
گرامی کردن در لغتنامه دهخدا
گرامی کردن [ گ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بزرگ داشتن، سرفراز کردن، اکرام :
که این نامه را نغز و نامی کند
گرامی کنش را گرامی کند (نظامی)
خدایا در آفاق نامی کنش
بتوفیق طاعت گرامی کنش (سعدی)
گرامیدن [ گ ِ دَ] ( مص جعلی، اِمص ) عزیز و مکرم داشتن ( آنندراج ).