حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « سله » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (سله یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی سله
مترادف و معادل واژه سله:
- زنبیل
- سبد
- ظرفی که ازشاخه های نازک درخت ببافند
آوا: | /salle/ |
اشتباه تایپی: | sgi |
سله در جدول کلمات: | سبد |
نقش: | اسم |
( ~ ) [معر] (اِ. ) گیاهی است علفی از تیرة صلیبیان که چهار گونه از آن تاکنون شناخته شده و در نواحی جنوبی اروپا و شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا پراکنده اند، زله.
(سَ لَّ یا لُِ ) [ ع سلة ] (اِ) سبد، زنبیل.
ظرفی که از شاخه های نازک درخت برای میوه یا چیز های دیگر ببافند، سبد، زنبیل.
طبقۀ نازکی از لای که پس از بارندگی یا آب دادن اراضی رسی روی زمین می بندند و سفت می شود و در زمین های زراعتی مانع سبز شدن گیاه می شود باید آن را با وسایل مخصوص بشکنند و کود حیوانی به زمین بدهند.
معنی سله در لغتنامه دهخدا
سله [ س َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) زنبیلی که چیزها در آن گذارند و هر سبد را نیز گویند عموماً سبدی که مارگیران مار در آن کنند خصوصاً ( برهان ) زنبیل و سبد و در متعارف سبد بزرگ پهن را گویند که میوه بسیار خصوصاً انگور در آن کنند و بر سر بردارند ( فرهنگ رشیدی ) زنبیل ظرفی که بهندی آنرا پیاره گویند ( غیاث ). سبد پهن بزرگ که از چوب شاخه های درخت بافند و سازند و در آن میوه کرده بکشند و گاه باشد که ماکیان را در آن محفوظدارند و بعضی مارگیران مارهای خود را درون سله کرده بهمراه بگردانند ( آنندراج ) چیزی که از شاخه ها سازند و مر آن را طبقات بود ( منتهی الارب ) :
سله [ س َل ْ ل َ ] ( ع اِمص ) دزدی ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) || ( اِ ) خنور که طعام و جامه و بار در وی نهند || زن دندان ریخته || تگ اسپ || بیماری سل، ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سله [ س ِل ْ ل َ / س َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) وقت برکشیدن شمشیر ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) || ( اِ ) گیاهی است علفی از تیره صلیبیان که چهارگونه از آن تاکنون شناخته شده و در نواحی جنوبی اروپا و شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا پراکنده اند، زله ( فرهنگ فارسی معین ).
واژه سله در اشعار فارسی
دگر سله از زعفران بد هزار
ز دیبا و از جامه بیشمار (فردوسی)
کسی کز پیش او گیرد هزیمت
نترسد گر شود در سله با مار (فرخی)
فرستاد و ایرانیان را بخواند
همه گرد آن سله اندرنشاند (فردوسی)
آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته
چون چوزگکان بر تن او موی برسته (منوچهری)
متاعی که در سله خویش داشت
بیاورد و یک یک فرا پیش داشت (نظامی)
شمرده شد از نافه سیصدهزار
صد از سله زعفران شصت بار (اسدی)
گر نگیرم قرار معذورم
که درین تنگ سله چون مارم (مسعودسعد)
پس بگوید تونیی صاحب ذهب
بیست سله چرک بردم تا بشب (مولوی)
سله بر سر در درختستان نشان
پر شدی ناخواست از میوه فشان (مولوی)
مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب
هزار سله برآرند مختلف الوان (سعدی)
معنی سله باف در لغتنامه دهخدا
سله باف [ س َل ْ ل َ / ل ِ ] ( نف مرکب ) کسی که سله ها و سبدها بسازد و بافد ( آنندراج ) کسی که سله میسازد ( ناظم الاطباء ) سلال ( ملخص اللغات ).