حتما برای شما هم پیش آمده است اصطلاح « قلع و قمع » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (قلع و قمع یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی قلع و قمع
مترادف و معادل قلع و قمع:
- ریشه کن
- برانداختن
- سرکوب
- سرنگون
- منکوب
- نیست
- خوار و ذلیل
- از ریشه درآوردن
- از بیخ کندن
- نیست و نابود
- کشت و کشتار
- براندازی
اشتباه تایپی: /qal~oqam~/
معنی قلع
مترادف و معادل واژه قلع:
- اخراج
- تباهی
- ریشه کن کردن
- سرکوبی
- سرنگونی
- عزل
- کندن
- سرنگونی
- نابودی
/qal~/
قلع در لغتنامه دهخدا
قلع [ ق َ ] ( ع مص ) از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن || قُلِعَ قلعاً: معزول گردیدن.
قلع [ ق َ ] ( ع اِ ) توشه دان شبان که در آن آلات و اسباب خود دارد. و قَلَع نیز گویند، ج قُلوع، اَقْلُع ( اقرب الموارد )، و در مثل گویند: شحمتی فی قلعی، و این مثل رادر مورد چیزی آوری که در ملک توست و هر زمان و به هر کیفیت بخواهی میتوانی در آن تصرف کنی ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| تبر کوچک که بنایان با خود دارند || آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و انتقادتا وقت ادا.
کانی است که رصاص را به وی منسوب کنند، کانی است که رصاص سبک را بدو نسبت دهند، و رصاص قلعی بمعنی شدیدالبیاض || وقت فرونشستن تب : ترکته فی قلع من حماه و قَلَع، ای فی اقلاع منها || ج ِ قَلوع و در منتهی الارب آمده: ج ِ قلوع، قُلع به ضم قاف ( منتهی الارب ).
قلع [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) بر زین نتوان نشستن || ثبات و ستواری نگرفتن پای در کُشتی || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) رجوع به قَلَعة شود.
|| ( اِ ) خون مانند علق || پوست مانندی تنک که بر پوست گَرگین برآید || هنگام بازایستادن تب، اسم است اقلاع را، گویند: ترکته فی قلع من حماه، ای فی اقلاع منها، واین به کسر نیز آید || سنگی که زیر سنگ باشد.
آنکه بر زین نتواند نشست || کندخاطر که سخن را نفهمد || ( اِ ) روز زایل شدن تب || جامه سینه پوش که مردان بپوشند، || بادبان کشتی، ج ، قلاع || لغتی است در قَلْع، ج ، قِلَعة رجوع به قَلْع شود.
قلع [ ق َ ل ِ ]( ع اِ ) توشه دان شبان، و این لغتی است در قَلْع، ج قِلَعة || ( ص ) مرد سست پای در کُشتی || مرد کم فهم که سخن نفهمد || آنکه بر زین نتواند بودن.
مرد توانا در رفتار، و در وصف رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله است : اذا زال زال قلعاً به ضم و به تحریک و چون کَتِف، یعنی وقت رفتار پای نیک برمیداشتند و به رفتار ناز و خرامش نمیرفتند ( از منتهی الارب ).
معنی واژه قلع در لغتنامه معین
( ~ ) [ ع قلعی ] (اِ) ارزیز، فلزی است قابل تورق، نرم و نقره ای رنگ
(قَ لْ ) [ ع ] (مص م) از ریشه برآوردن
معنی واژه قلع در فرهنگ عمید
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است. برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود. با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر.
* قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود.
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن.
* قلع وقمع: ریشه کن ساختن، برانداختن.
قمع در لغتنامه دهخدا
قمع [ ق َ ] ( ع مص ) به عمود زدن کسی را || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن: امن راهها و قمع مفسدان… به سیاست منوط ( کلیله و دمنه ).
هادی امت و مهدی زمان کز قلمش
قمع دجال صفاهان به خراسان یابم (خاقانی)
– قمع کردن: چیره شدن و ریشه کن کردن، قلع وقمع کردن: به اتفاق روی به هیاطله نهادندو ایشان را قمع کردند.
|| سر نهادن بر سر خیگ || برگردانیدن کسی را از خواسته وی || زدن سر کسی را. زدن اعلای سر کسی را || درآمدن در چیزی || رد کردن و سوختن سرما گیاه را ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| خوردن آبی را که در مشک بود، سخت آشامیدن آب مشک را || فروشدن شراب در گلو بی کشیدن || خاموش شدن برای کسی || ( ص ) اسب که در یکی از دو زانوی آن درشتی و سطبری باشد، از عیوبی است که در اسب پدید آید.
|| ( اِ ) سر خنورهای سرتنگ که بر سر آن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند و به کسر قاف مشهورتر است، ج اقماع || آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن ج قُموع زواید است که بالای بادنجان و خرما و انگور و امثال آنها میباشد پیوسته بشاخه درخت.
کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان || سفوف کردن دواء || خاشاک افتادن در چشم || تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن || گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت.
معنی قمع در لغتنامه معین
(قَ مْ ) [ ع ] (مص م) سرکوب کردن، خوار کردن .
(قِ مَ ) [ ع ]
- (مص ل) زدن با عمود
- سرکوب کردن
- خوار گردانیدن، ذلیل کردن
- (اِمص) سرکوبی
- فرو نشاندگی .
معنی قمع در فرهنگ عمید
۱- سرکوب کردن: خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱ ).
۲- سرکوبی
مطالب پیشنهادی
- سرو سهی یعنی چه ?
- مجاب کردن یعنی چه ?
- سالیان متمادی یعنی چه ?
- مخلص کلام یعنی چه ?
- مرضی الطرفین یعنی چه ?
- هم خانواده احادیث چیست ?
قلع و قمع یعنی چه ?