حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « مستدل» را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مستدل یعنی چه ?).
فهرست مطالب
معنی مستدل
مترادف و معادل واژه مستدل:
- مبرهن
- محکم
- منطقی
- مدلل
- بافرنود
- با برهان
- ثابت شده با دلیل و برهان
آوا: | /mostadall/ |
نقش: | صفت |
اشتباه تایپی: | lsjng |
متضاد مستدل: | نامستدل غیرمستدل |
مستدل به عربی: | قابل للنقاش معقول |
مستدل به انگلیسی: | cogent logical persuasive substantial valid well-founded proved or convinced by reasoning documentary |
(مُ تَ دَ لّ ) [ع] (اِمف) با دلیل و برهان ثابت شده، دارای دلیل
(مُ تَ دِ لّ ) [ع] (اِفا) دلیل جوینده، طلب برهان کننده.
طلب دلیل کننده، آن که دلیل می خواهد.
ثابت کرده شده با دلیل و برهان.
معنی مستدل در لغتنامه دهخدا
مستدل [ م ُ ت َ دِل ل ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استدلال. طلب دلیل کننده، استدلال کننده. دلیل جوینده، برهان خواه، رجوع به استدلال شود.
واژه مستدل [ م ُ ت َ دَل ل ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استدلال، اثبات کرده شده با دلیل و برهان ( ناظم الاطباء ) :
گل علم اعتقاد خاقانی است
خارش از جهل مستدل منهید (خاقانی)
استدلال یعنی چه ?
مترادف و معادل واژه استدلال:
- برهان
- حجت
- دلیل
- محاجه
- فرنود آوری
- گواهی خواستن
- فرنایش
- شوندآوری
آوا: | /~estedlAl/ |
جمع استدلال: | استدلالات |
استدلال به انگلیسی: | reasoning contention logic ratiocination case rationale |
استدلال به عربی: | استنباط فکر مشادة |
معنی استدلال در لغتنامه دهخدا
استدلال [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دلیل خواستن ( منتهی الارب ) دلیل جستن، گواهی خواستن ( غیاث ) || دلیل آوردن ( منتهی الارب ) ( غیاث ) دلیل کردن، دلیل گرفتن ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) بدلیل گرفتن، دلیل ساختن، تمسک، گواه آوردن، شاهد آوردن، استشهاد: در کتب طب هم اشارتی دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی ( کلیله و دمنه ).
درین معامله یک بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجّی بوجه استدلال (انوری)
– استدلال عقلی: انذاز، تقدمةالمعرفة ( اصطلاح طب ).
– استدلال کردن: احتجاج کردن، دلیل آوردن.
لغتنامه معین:
(اِ تِ ) [ ع ] (مص م) =
۱ – دلیل خواستن
۲ – دلیل آوردن، ج، استدلالات.
فرهنگ عمید:
آوردن برای ثابت کردن مطلبی.
دلیل در لغتنامه دهخدا
دلیل [ دَ ] ( ع ص، اِ ) راهنما، رهبر، رهنمون، راهنما ( منتهی الارب )، راهبر ( دهار ) راهبر و راهنما ( غیاث ) راه نماینده ( آنندراج ) مرشد ( اقرب الموارد ) ابن المدینة ( منتهی الارب ) بَجدة، بلد، قائد، هادی، هَوجَل ( منتهی الارب ) ج، أدلة، أدلاء ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): هارون به شگفت بماند و دلیل را فرستادند تا چند در بزد و چراغی آورد ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524 ).
هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 526 ).
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر (ناصرخسرو)
ای گمره خیره چون گرفتی
گمراهتری دلیل و رهبر. (ناصرخسرو)
مطالب پیشنهادی
مستدل یعنی چه ?