حتما برای شما هم پیش آمده است واژه تمسک را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( تمسک یعنی چه ? ).
فهرست مطالب
معنی تمسک
مترادف و معادل واژه تمسک:
- اعتصام
- بهانه
- پناه بری
- توسل
- دستاویزسازی
- چنگ زدن
- درآویختن
- دستاویز قرار دادن
- چسبیدن
- تشبث
- تشبث کردن
- متشبث شدن
آوا: | /tamassok/ |
اشتباه تایپی: | jls; |
نقش: | اسم |
جمع تمسک: | تمسکات |
تمسک به انگلیسی: | obligation bond promissory note |
(تَ مَ سُّ ) [ ع ] =
۱ – (مص ل) چنگ زدن، دستاویز قرار دادن
۲ – (اِ) سند، حجت
۱- چنگ زدن و دست انداختن به چیزی
۲- [مجاز] دستاویز ساختن، متوسل شدن
۳- (اسم ) [منسوخ] سند، حجت
معنی تمسک در لغتنامه دهخدا
تمسک [ ت َ م َس ْ س ُ ] ( ع مص ) چنگ درزدن، اعتصام: و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروة الوثقی، چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و به مواقف و ارکان آن تنسک روا، رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.
|| باز ایستادن از چیزی || و فارسیان بمعنی ما به التمسک استعمال نمایند یعنی، نوشته ای که به کسی دهند تا هنگام گرفتن زر قرض یا چیزی دیگر از کسی تا وی عندالطلب، اگر انکار کند آن دیگری را همان نوشته باشد برای اثبات دعوی خود… قبض، حجت، سند، نوشته و سند و حجت مکتوب دین، ترده و دستاویز و سند و حجت، و بتخفیف هم آمده است، تَمسَک، آنندراج :
از قفا دیده اش برآید زود
هرکه جوید به نقص تو تمسک (علی خراسانی)
دستگیری ز بس نمی یابم
به قضا جسته ام از آن تمسک (( ایضاً )
تمسک [ ت َ س ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و370تن سکنه دارد ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
تمسک جستن در لغتنامه دهخدا
تمسک جستن [ ت َ م َس ْ س ُ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دست آویز جستن: او به معاذیر زورو اقاویل غرور تمسک جست ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 317 ) رجوع به تمسک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تمسکات در لغتنامه دهخدا
تمسکات [ ت َ م َس ْ س ُ ] ( اِ ) ج ِ تمسک، اسناد و دستاویزها و حجت ها و ترده ها ( ناظم الاطباء ) :
ز پرسش گنهم روز حشر آخر شد
تمسکات گناهان خلق پاره کنند (شایسته خان بن آصف)
مترادف تمسک جستن:
- متشبث شدن
- دستاویز قرار دادن
- متوسل شدن
- تشبث کردن
معنی مسک در لغتنامه دهخدا
مسک [ م َ ] ( ع مص ) چنگ درزدن به چیزی، گرفتن چیزی را و آویختن و چنگ درزدن به آن || جاسازی کردن برای آتش در زمین، سپس آن را با خاکستر و پشکل پوشاندن.
مسک [ م َ ] ( ع اِ ) پوست، یا بخصوص پوست بزغاله ج، مُسوک، جلد و پوست ، و برخی آن را مختص پوست بزغاله دانسته اند که سپس عمومیت یافته و هرگونه پوست را مسک نامیده اند و وجه تسمیه آن به سبب این است که نگهداری کننده گوشت و استخوان داخل خود است. ج ،مُسُک ، مُسوک، پوست، ظاهراً معرب مَشک فارسی است ، چنانکه مِسک معرب مِشک است: و اما القنطار الذی ذکره اﷲ تعالی فی کتابه… هو مل ء مسک ثور ذهباً أو فضةً.
|| یکاد یخرج من مسکه: یعنی او سریع است || أنا فی مسکک اًن لم افعل کذا و کذا؛ من بجای تو و مثل تو باشم اگر چنین و چنان نکنم.
|| لایعجز مسک السوء عن عرف السوء؛ یعنی بوی بدی را از دست نمی دهد، و آن را در مورد شخصی گویند که هرچه بکوشد لئامت خود را کتمان کند در کردار وی آشکار گردد || هم فی مسوک الثعالب: ایشان خوف زده و بیمناکند.
مسک. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) جایی که در آن آب بایستد || پوست باخه یا استخوان ماهی که از آن شانه و جز آن سازند «ذبل » یعنی پوست لاک پشت صحرایی یا دریایی ، یا استخوان نوعی حیوان دریایی که زنان از آن دست برنجن و شانه سازند.
|| دستیانه و پای برنجن از سرون و دندان فیل و جز آن، دستبند و خلخال که از شاخ و عاج سازند || طبقات زمین، واحد آن مَسَکة.
مسک [ م ِ ] ( معرب ، اِ ) مشک، فارسی معرب است و عرب آن را مشموم خواندندی، ج مِسَک، دوای خوشبوی معروف، نوعی طیب است و آن را از خون دابه ای چون آهو گیرند و گویند از خون آهویی است که دارای دو ناب سفید خمیده بسمت انسی است که بشکل شاخ می باشد. کلمه مسک را فراء مذکر دانسته و برخی دیگر تذکیر و تأنیث آن را جایز دانسته اند و بعضی گویند اگر آن را مؤنث بشمار آریم جمع خواهد بود، و گویند اصل آن مِسِک است به کسرتین، یک قطعه از آن مسکة، ج مِسَک: یسقون من رحیق مختوم، ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون ( قرآن 25/83-26 ).
– مسک اذفر: مشک تیزبوی .
– مسک ختن: مشک تاتاری.
مطالب پیشنهادی
تمسک یعنی چه ?