حتما برای شما هم پیش آمده است واژه مقید را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مقید یعنی چه ? ).

معنی مقید
معنی مقید

معنی مقید

مترادف و معادل واژه مقید:

  • بسته
  • مشروط
  • منوط
  • پای بست
  • پای بند
  • دامنگیر
  • حبس
  • دچار
  • اسیر
  • پابسته
  • دربند
  • گرفتار
  • وابسته
  • علاقه مند
  • مطلق
  • معتقد
  • متعهد
آوا:/moqayyad/
نقش: صفت
اشتباه تایپی:lrdn
متضاد مقید: رها
مقید در جدوبل کلمات:وابسته
مقید به انگلیسی:conditional
conditioned
constrained
stipulated
under
tied
[fig] bound
stipuiated
particular
مقید به عربی:شرطی
شکلی
محدودة
معنی مقید
معنی مقید در لغتنامه معین ?

(مُ قَ یَّ ) [ ع ] (اِمف) بند شده، در قید و بند، بسته.

معنی مقید در فرهنگ عمید ?

بند شده، پابند، در قید و بند.

معنی مقید در لغتنامه دهخدا

مقید [ م ُ ق َی ْ ی َ ] ( ع ص ) بسته شده و بندشده و در قید کرده، بسته، بند کرده، بندی، به بند، به زنجیر: همچنان مقید و مسلسل در بند بلا بگذاشت.

– مقید گردانیدن: بند کردن، به زنجیر کردن: بر وی بیرون آمد و او را مقید گردانید.
|| بندکرده از شتر و جز آن، ج مقائید || وابسته. دارای وابستگی تام و تمام. ملتزم: هر چند در ظاهر تفسیر، این تسمیه مقید است به وقت ذبح… لیکن متصوفه… این فهم کرده اند که تناول طعام باید که به ذکر مقرون باشد

– عدد مقید: عدد مقارن بااشیاء مانند دو کتاب، پنج دفتر.
– عدد غیرمقید: عددی است که هیچگونه قید و وابستگی به اشیاء ندارد، عدد مجرد.
|| دارای بستگی و علاقه، گرفتار.

– || متمسک شدن و احتیاط کردن.
– مقید کردن: بند کردن، چه از جور و ظلم که در طبیعت او مفطور و مرکوز است مرا بیگناه مقید و محبوس کرده، مغولان او را مقید کردندو او را تا به طوس با خود ببردند و آنجا قتل کردند.
|| باشرط. باقید، مشروط، مقابل مطلق، مقابل مطلق، آنچه به بعض صفات خود تقید یافته باشد.
– مقید کردن: شرط کردن.

|| قافیه که حرف روی آن ساکن باشد، المقید من الشعر، خلاف مطلق، روی ساکن را مقید خوانند یعنی از حرکت بازداشته چنانکه: زهی بقای تو دوران ملک را مفخر. حرف روی را در دو حالت مختلف دو روی است ، اگر مقیداست روی او سوی ماقبل خویش است و اگر مطلق است روی او سوی مابعد خویش است.

|| آنچه دلالت کند بر غیرشایع در جنس خود که شامل معارف شود. مقابل مطلق. و رجوع به مطلق شود || کتاب نقطه زده واعراب شده: کتاب مقید، کتاب مشکول || ( اِ ) بستنگاه از پای ستور، موضع قید از پای اسب و دیگر ستور || جای پای برنجن از ساق زنان، محل قرار گرفتن خلخال از پای زن.

|| جای بند کردن شتر که در آن بندکرده بگذارند، جایی که شتر را در آن بسته و می گذارند بماند || بنومقید، کژدمها.

– مقید شدن: گرفتار شدن.
– || بستگی و علاقه حاصل نمودن، علاقه مند شدن، گرفتار عشق شدن.

واژه مقید در اشعار فارسی

بگشای قفل و بند طبیعت ز باطنش
چون ظاهرش به قید شریعت مقید است (جامی)

که مدهوش این ناتوان پیکرند
مقید به چاه ضلالت درند (سعدی)

در کوی دوست باش و مقید به جا مشو
پروانه را به باغ جهان آشیان کجاست (کلیم کاشانی)

تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هرکه دید گرفتار دام شد (سعدی)

من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را (سعدی)

ما به تو یک بار مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست (سعدی)

معنای قید در لغتنامه دهخدا

قید [ ق َ ] ( ع مص ) اندازه کردن، گویند: قید الشی، ای قُیِّدَ || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن در زندان|| حبس، زندانی گشتن || ( اِ )منگنه، پرس، ج اقیاد، قیود.

چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم (سعدی)

|| دوال که بدان هر دو بازوی و دنباله پالان را فراگیرند. و گاه بدان هر دو عرقوه قتب بندند || دوال که سرهای پالان رافراگیرد || قدر و مقدار واندازه، بینهما قید رمح و قاد رمح، ای قدره.

|| قیدالسیف ؛ دوال پاره دراز که در بن حمایل باشد و بکره شمشیر آن را فروگرفته باشد || قیدالاسنان: بن دندان، لثه || قیدالفرس: داغی است که بر گردن شتر نهند، علامتی است در گردن شتر بصورت قید || قیدالاوابد؛ اسب که وحش را بدویدن دریابد، الفرس الجواد، امری ءالقیس گوید: بمنجرد قیدالاوابد هیکل.

|| آلتی چوبین صحافان را که کتاب را پس از شیرازه کردن در آن گذارند، شکنجه صحافان که کتاب را پس از شیرازه کردن در آن گذارند.

مرایار صحاف تا کرده صید
نیارد برون چون کتابم ز قید (طاهر وحید ازآنندراج ).

مطالب پیشنهادی

مقید یعنی چه ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 127

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir