شاید شما هم در مورد نوشتن هل یا هول دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم (هل یا هول ?)

هل یا حل
هل یا حل

هل یعنی چه ?

این واژه با تلفظ هُل به معنای وارد کردن نیرو به سمت بیرون است، اما با تلفظ هِل اسم نوعی دانه گیاهی خوشبو است.

واژه عربی هَل نیز به معنای «آیا» می‌باشد.

هِل به انگلیسی:cardamom
هُل به انگلیسی:push
jostle
shove
هل یعنی چه ?

معنی هل در لغتنامه معین:

(هِ ) (اِ) میوه ای کوچک به اندازة بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام.
(هَ ) [ ع ] (از ادات استفهام ) آیا، (هِ) (اِ) میوه ای کوچک به اندازة بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام .

(هَ) [ ع ] (از ادات استفهام ) آیا.

معنی هل در لغتنامه دهخدا

هل [ هََ ] ( ع ق ) حرف استفهام، حرف استفهام و موضوع است برای طلب تصدیق ایجابی نه سلبی || به معنی جزا و جحد و امر نیز هست || به معنی «قَد» نیز هست ( منتهی الارب )، مانند: هل اتی علی الانسان، یعنی قد اتی.

|| به معنی «ما» نیز هست، مانند هل هی الا کذا: یعنی ما هی الا کذا: یا هل من خالق غیر اﷲ:یعنی ما خالق غیر اﷲ، این مورد همان است که در دستور فارسی استفهام انکاری میگوییم و حروف استفهام را به معنی حرف نفی استعمال می کنیم :

ذات او سوی عارف و عالم
برتر از أین و کیف و از هل و لم سنائی

– هل من مزید: اصطلاح حراج فروشان و مقتبس از قرآن کریم است.

لفظاً یعنی «آیا افزایش هست ؟» ( کسی بیش از این قیمت میخرد؟ ).
|| مبحث هل: هل در مقام پرسش از وجود شی و وجود شی برای شی به کار برده میشود: سؤال به واسطه هل بسیطه یعنی سؤال از وجود شی ( مثال هل الانسان موجود؟ ) چنانکه سؤال شود که آیا انسان موجود است ؟ که مفاد «کان تامه » نیز میگویند در مقابل هل مرکبه که مفاد «کان ناقصه » است یعنی وجود شی لشی است مثال : هل الانسان ناطق: آیا انسان ناطق است ؟ و این پرسش احراز وجود است.

هل. [ هَِ ] ( فعل امر ) رجوع به هلیدن و هشتن شود.

هل. [ هَِ ] ( اِ ) هیل. هیل بویا، خیر بویا، قاقله صغار، قرامومق، کارداموم، گیاهی است از تیره زنجبیلی ها و دانه هایش ازادویه معطر است.
– هل پوچ: هیچ چیز، کم ارزش: دریغ از یک هل پوچ دریغ از چیز کم ارزشی که در فلان مورد مصرف کنی.
– امثال :
دوست دوست را یاد کند یک هل پوچ: مثلی است به این معنی که محبت واقعی را با چیز کمی میتوان اظهار کرد.

هل [ هَُ ] ( اِ ) آغوش و بغل:

ای عشق خندان همچو گل ای خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به هل ای شهسوار هل اتی مولوی

معنی هل در فرهنگ عمید

فشار و نیرویی که برای حرکت دادن چیزی به جلو بر آن وارد می شود.
* هل دادن: (مصدر متعدی ) فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو.
۱- = هلیدن
۲- هلنده، گذارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سست هل.
۱- درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند.
۲- میوۀ این درخت که کوچک، صنوبری، و به اندازۀ بند انگشت است با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، لاچی، خیربوا، شوشمیر.

۱- درختی کوتاه با گل‌های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ‌ثمر می‌رسد و از سه‌سالگی به بار می‌نشیند.
۲- میوۀ این درخت که کوچک، صنوبری، و به ‌اندازۀ بند انگشت است با پوست تیره‌رنگ و دانه‌های خوش‌بو که برای خوش‌بو ساختن برخی از خوراکی‌ها به ‌کار می‌رود؛ لاچی؛ خیربوا؛ شوشمیر.

۱- = هلیدن
۲- هلنده: گذارنده: سست‌هل.

فشار و نیرویی که برای حرکت دادن چیزی به جلو بر آن وارد می‌شود.
⟨ هل دادن: (مصدر متعدی) فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو.

حل یعنی چه ?

مترادف و معادل واژه حل:

  • ذوب
  • گداختن
  • گدازش
  • آب
  • محلول
  • باز کردن
  • فیصله دادن
  • گشودن
  • تحلیل
  • جواب
  • پاسخ
  • جواب یابی
  • مستحیل
متضاد حل : عقد
حل به انگلیسی:analysis
dissolving
solution
melting
dissolution
dissolving
melting
solution
dissolution
حل یعنی چه ?

معنای واژه حل در لغتنامه معین

۱ – گشودن، باز کردن

۲ – گداختن
(حِ لّ ) [ ع ] (مص ل) حلال شدن، حرمت

1 – گشودن، باز کردن

2 – گداختن

(حِ لّ) [ ع ] (مص ل) حلال شدن، حرمت

معنی حل در لغتنامه دهخدا

حل [ ح َ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است.

حل. [ ح َل ل ] ( ع اِ ) روغن کنجد، به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند || ( مص ) دویدن || گشادن گره، گشودن گره، گشادن، گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است. ( آنندراج ): حل مشکل. حل معما. حل عقد. حل مسائل :

ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان ناصرخسرو

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد حافظ

– راه حل: وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل.
|| گداخته شدن، گداخته گردیدن || فرودآمدن در جای، حلول و حلل، ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود.

|| حلال شدن || ( اصطلاح ادب ) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
– حل کردن: آب کردن: حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب: آب کردن آن. تنگ ساختن چیزی.

حل [ ح ِل ل ] ( ع ص ، اِ ) آنچه بیرون حرم است.
– اشهر حل: مقابل اشهر حرم. ماههای حلال. مقابل ِ ماههای حرام.
|| مرد بیرون آمده از احرام.، آنکه از حرم بیرون آید || حلال، نقیض حرام، جواز، سوغ، روایی، روا، بحل :

کس را بقصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من سعدی

|| نشانه، هدف. || فرودآمده || گشایش سوگند بکفاره و استثناء: گویند: یا حالف اذکر حلا || وقت احلال یعنی وقت بیرون شدن از احرام، گویند: فعله فی حله و حرمه: ای وقت احلاله و احرامه.

|| ( مص ) بیرون آمدن از احرام || حلال شدن.

حل . [ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است.

حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند || (مص ) دویدن.

|| گشادن گره، گشودن گره، گشادن، گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد، و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است: حل مشکل، حل معما. حل عقد. حل مسائل :

ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان ناصرخسرو

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد حافظ

– راه حل: وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل .
|| گداخته شدن، گداخته گردیدن || فرودآمدن در جای، حلول و حلل، ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود || حلال شدن || (اصطلاح ادب ) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
– حل کردن: آب کردن: حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب: آب کردن آن، تنگ ساختن چیزی.

حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است.
– اشهر حل: مقابل اشهر حرم، ماههای حلال، مقابل ماههای حرام .
|| مرد بیرون آمده از احرام، آنکه از حرم بیرون آید || حلال، نقیض حرام، جواز، سوغ، روایی، روا، بحل :

کس را بقصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من سعدی

|| نشانه، هدف || فرودآمده || گشایش سوگند بکفاره و استثناء: گویند: یا حالف اذکر حلا.

|| وقت احلال یعنی وقت بیرون شدن از احرام، گویند: فعله فی حله و حرمه: ای وقت احلاله و احرامه.

|| (مص ) بیرون آمدن از احرام || حلال شدن.

حل [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. و آن جمع احل است.

معنای حل در فرهنگ عمید

  1. (فقه ) در اسلام، از احرام بیرون آمدن، احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن
  2. از بین بردن (مشکل )
  3. (صفت ) فاقد اشکال
  4. (اسم ) جواب، پاسخ: حل تست ها ایراد داشت.
  5. (شیمی ) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع
  6. (ریاضی ) یافتن پاسخ مسئله

مطالب پیشنهادی

هل یا هول ?

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.8 تعداد آرا: 444

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir