حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « مضیق » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( مضیق یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی مضیق
مترادف و معادل واژه مضیق:
- تنگنا
- تنگ جا
- دشوار
- سخت
- شاق
- مشکل
- جای تنگ
- تنگه که
- تنگه که دو دریا را بهم وصل میکند
آوا: | /maziq/ |
اشتباه تایپی: | lqdr |
نقش: | اسم |
جمع : | مضایق |
(مَ ) [ ع ] (اِ)=
۱ – جای تنگ، تنگنا
۲ – تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
۱. جای تنگ، تنگنا.
۲. تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند.
مضیق در لغتنامه دهخدا
مضیق [ م َ ] ( ع اِ ) جای تنگ، مکان تنگ، جای تنگ، مکان تنگ: برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش.
کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا
(خاقانی)
در مضیق حادثاتم بسته ٔبند عنا
در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصه صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد، خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد، در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند، وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد.
|| کار سخت، کار سخت و دشوار، ج مضایق: و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود.
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی پا درافتی در مضیق (مولوی)
مضیق [ م ُ ض َی ْ ی َ ] ( ع ص ) تنگ کرده و تنگ گرفته بر کسی، تنگه، بغاز، بوغاز، تنگ کننده.
معنای ضیق
مترادف در لغتنامه ضیق:
- تنگ
- تنگنا
- تنگی
- کم وسعت
- مضیقه
- سختی
- متضاد واژه ضیق: وسیع
معنای ضیق در لغتنامه دهخدا
ضیق [ ض َ ] ( ع اِ ) ج ِ ضَیْقة، ضیق [ ض َ ] ( اِخ ) از قرای یمامة. و آن را ضیق قرقری نیز گویند. [ ض َ ] ( ع ص ) تنگ || ( اِ ) تنگی || شک که در دل گذرد || آنچه باعث تنگی سینه باشد، تنگی در دل و سینه. [ ض َ / ضی ] ( ع مص ) تنگ شدن || بخیل شدن مرد || نگنجیدن چیز در چیزی.
( ع اِ ) ج ِ ضیقة.
ضیق ( ع ص ) ضد سعه. تنگ || ( اِ ) شک در دل. شک که در دل گذرد.
|| ( اِمص ) تنگدستی. درویشی || آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ ، مانند سرای و جامه، تنگی در خانه و جامه و جز آن، تنگی، مقابل وسعت، گشادی ج اضیاق: و لشکر ری از جانب مشهد داعی بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد با جانب محمدآباد نشستند.
– ضیق حدقة: تنگ شدن ثقبه عنبیة، از معتاد تنگتر بودن ثقبه عنبیه.
– ضیق صدر: انقباض سینه.
– ضیق نَفَس: تنگی دم، کوته دمی، نام مرضی که بهندی دمه ( دما ) گویند، نفس تنگی، تاسه، رَبو، بُهر، غَنص، ضریر انطاکی در تذکره گوید: الربو، و هو اشتغال قصبةالرّئه بمواد تعاوق المجری الطبیعی فان ضر بالنفس فهو «ضیق النفس » اوحلل المفاصل و القوی ̍ فهو «البهر» و ان لم یکن معه السکون الا قائماً مادّاً عنقه فهو الانتصاب.
ضیق [ ض َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) تنگ، گویند: ضیق لیق، اتباع:
خانه گهواره و ضیق مدار
تا تواند کرد بالغ انتشار (مولوی)
|| بخیل.
معنی ضیق در لغتنامه معین
(ضَ یِ ) [ ع ] (ص) تنگ، مق وسیع
(ضَ یا ض یِ ) [ ع ]=
۱ – (مص ل) تنگ شدن
۲ – بخیل گشتن
۳ – (اِمص) تنگی، سختی
فرهنگ عمید:
۱- تنگ شدن
۲- تنگی
۳ سختی
تنگ نظر
تنگی, سختی
مطالب پیشنهادی
مضیق یعنی چه ?