حتما برای شما هم پیش آمده است واژه « منقطع » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( منقطع یعنی چه ?).
جدول محتوا
معنی منقطع
مترادف و معادل واژه «منقطع»:
- جدا
- قطع شده
- گسسته
- تکه
- منفصل
- منفک
- ناپیوسته
- پایان و حد چیزی
- بریده
- منصرم
- از هم جداشده
- اجرای نت ها در سازهای زهی به طور جدا از هم
آوا: | /monqate~/ |
اشتباه تایپی: | lkrxu |
نقش: | صفت |
متضاد منقطع: | پیوسته ممتد |
منقطع به انگلیسی: | cut off interrupted articulate patchy |
منقطع به عربی: | مکسور |
(مُ قَ طِ ) [ ع ] (اِفا) جدا شده، بریده شده، قطع شده.
۱- بریده، گسسته
۲- (اسم، صفت) [قدیمی] آن که از مردم کناره می گیرد، گوشه گیر
معنی منقطع در لغتنامه دهخدا
منقطع [ م ُ ق َ طِ ] ( ع ص ) رسن گسسته، ریسمان گسسته و بریده شده || بریده شونده و سپری گردنده، هر چیز ازهم جداشده و گسسته و بریده و پاره شده و جداشده و منفصل گشته و به انجام رسیده و قطع شده و موقوف گشته و سپری شده، بریده شده، گسیخته، ازهم گسیخته.
|| هلاک شده، گم شده در بیابان چنانکه نشانی از او یافت نشود.
– || به پایان رسیدن، تمام شدن، پایان یافتن. به سر رسیدن، منقرض شدن: غم و اندوه و مشغله دنیا منقطع شود.
– منقطعسان: همچو منقطع، همچون کسی که در راه وامانده.
– حدیث منقطع: حدیثی که یکی از راویان آن قبل از رسیدن به تابع ساقط شده است و آن مانند حدیث مرسل باشد زیرا اسناد هیچ یک از آن دو متصل نیست. آن است که اسناد او متصل نشود و بعضی گفتند آن است که پیش از وصول با تابعی اسناد را در او گم کرده باشند و بعضی از علما گفتند آن است که بر تابعی موقوف باشد یا کسی که از او فروتر بود. حدیثی که اسنادش تا به قائل نپیوسته است.
منقطع.[ م ُ ق َ طَ ] ( ع اِ ) منقطعالشی: پایان و حد چیزی. و منه منقطعالوادی و الطریق و الرمل: ای منتهاها، پایان و حد چیزی، جایی که درآن چیزی به پایان می رسد و تمام می گردد و محدود می شود و منه: منقطعالوادی: پایان رودبار و کذلک منقطعالرمل و الطریق.
ادامه معنی منقطع در لغتنامه دهخدا
– منقطعالوحدانی: عبارت از حضرت جمع است که غیر را در آن ، عین واثری نیست و آن محل انقطاع اغیار است.
|| منقطع به: فرومانده در راه از قافله.
– منقطع شدن: بازماندن از ادامه سفر، واماندن از پیمودن راه و به پایان رساندن آن.
– || دور شدن، جدا شدن: یا داود با هیچ کس از خلق خدای انس مگیر که از من منقطع شوی، تا این نحس مستمر از ایام ناکامی من به سر آید از من منقطع شوی.
– منقطع شدن از دنیا: دست کشیدن از دنیا.
– منقطع کردن: بریدن، قطع کردن، گسستن: اما اصل دوستی را که بنا بر مناسبت بود منقطع نکند.
|| آنکه از سفر بماند به سببی، وامانده در سفر به سببی، وامانده در راه.
– عقد یا نکاح منقطع: مقابل عقد یانکاح دائم، عقد یا نکاح انقطاعی، عقد یا نکاح تمتع.
– غیرمنقطع: پیوسته و متصل و بدون انقطاع.
– منقطع آمدن: درماندن، درمانده شدن: مرد را از این سخن وقعی سخت بر دل نشست… که در جواب او منقطع آمد.
واژه منقطع در اشعار فارسی
تویی مجیب و همه خلق سائلان تواند
مباد منقطع از عالم این سؤال و جواب (امیر معزی)
ز بهر خدمت تو تا گه دمیدن صور
مباد منقطع ارواح بندگان ز صور (امیر معزی)
منزلی کاندر سوادش منقطع رود و سرود
منزلی کاندر جوارش مندرس خمر و خمار (امیر معزی)
مباد منقطع این سایه از سر عالم
که هست طلعت تو زینت بنی آدم (جمال الدین عبدالرزاق)
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع (مولوی)
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی (مولوی)
بر آستان عبادت وقوف کن سعدی
که وهم منقطع است از سرادقات جلال (سعدی)
نان و خوان از آسمان شد منقطع
بعد از آن زآن خوان نشد کس منتفع (مولوی)
لیک کی گردد امیدم منقطع
هر دمم صد وعده موزون ز تو (عطار)
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال (سنائی)
مرحبا بسطت جاهی که در او منقطع اند
مسرع سایه و خورشید ز بی پایانی (انوری)
از منقطعان راه امید
یک تن رصد امان ندیده ست (خاقانی)
صد قافله وفا فروشد
یک منقطع از میان ندیدم (خاقانی)