شاید شما هم در مورد نوشتن صخره یا سخره دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.
معنی صخره
مترادف و معادل واژه صخره:
- تخته سنگ
- سنگ بزرگ
- خاره
- سنگ
- سنگ خارا
آوا: | /saxre/ |
نقش: | اسم |
اشتباه تایپی: | wovi |
صخره در حل جدول کلمات: | سنگ بزرگ و سخت |
صخره به عربی: | صخرة صرصر منحدر |
صخره به انگلیسی: | rock |
(صَ رِ ) [ع صخرة] (اِ) سنگ بزرگ و سخت.
سنگِ بزرگ و سخت.
* صخرۀ صما: [قدیمی] سنگ سخت: حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲: ۳۰۳ ).
معنی صخره در لغتنامه دهخدا
صخره [ ص َ رَ ] ( ع اِ ) سنگ بزرگ سخت، سنگ بزرگ و سخت، سنگ، سنگ بزرگ، خرسنگ، تخته سنگ، گران سنگ، رضمة جلمد، لر:
چو کوشم نهم بر سر سدره پای
نظامی
چو خواهم کنم در دل صخره جای
صخره [ ص َ رَ ] ( اِ خ ) سنگی است در بیت المقدس و آن را صخره صَمّاء نیز گویند، سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخرة و حجرالاسود است. رجوع به فهرست سفرنامه ناصرخسرو و رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 17 شود.
این پرده گرنه صخره کعبه است پس چرا
لب های عرشیان همه بوسه ستان اوست (خاقانی)
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام (خاقانی)
به بیت المقدس و اقصی و صخره
بتقدیسات انصار و شلیخا (خاقانی)
صخره [ ص َ رَ ] ( اِخ ) از اقالیم اکشونیه است به اندلس ( معجم البلدان ).
معنی سخره
مترادف و معادل واژه سخره:
- بیگاری
- کار بی مزد
- تمسخر
- ریشخند
- مطیع فرمانبردار
- لاغ
- افسوس
- مقهور
- بیگار
- زیردست
- کار بیمزد
- فسوسگر
آوا: | /soxre/ |
سخره به انگلیسی: | jest derision laughing-stock forced labour requisition |
سخره در لغتنامه دهخدا
سخره [ س ُ رَ / رِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) مطیع و فرمانبردار || آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد || آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. و در عربی بمعنی مسخرگی و استهزاء باشد، آنکه بر او استهزا و خنده کنند یعنی مسخره، مسخره :
سخره دیو شوی گر پس ایشان بروی
زآنکه ایشان همه دیو جسدی را سخرند ناصرخسرو
شعرهای تو نخوانیم و بر او سخره کنیم
ور کند سخره ما سخره او را نخریم سوزنی
سخره او آفتاب سغبه او مشتری
بنده او آسمان چاکر او روزگار خاقانی
او خواندم بسخره سلیمان ملک شعر
من جان بصدق مورچه خوان شناسمش خاقانی
مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو مثنوی
|| بیگاری که کار بی مزد باشد، کار بی مزد، بیگار یعنی کار بی مزد فرمودن:
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که همی سخره و شاکار کنی کسایی
در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب
روزی برهد جان تو زین سخره و بیگار ناصرخسرو
چو بردند اسب عمرت را عوانان فلک سخره
چه جویی زین علف خانه که قحط افتاد در خانش خاقانی
|| زبون و زیردست.
عقل عالم نه سغبه جهل است
خیل موسی نه سخره سخره ست خاقانی
معنی سخره در لغتنامه معین
(سُ رَ یا رِ ) [ ع سخرة ] (ص ) =
- زیر – دست
- مسخره
- کسی که به کار بی مزد گمارده شود
- (اِ) کار بی مزد و اجرت
معنای سخره در فرهنگ عمید
- ذلیل و مقهور و زیردست
- کسی که مردم او را ریشخند کنند
- آن که به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد