شاید شما هم در مورد نوشتن ذوج یا زوج دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، در این مطلب املای این واژه را بررسی میکنیم تا در هر مورد از املای صحیح استفاده کنیم.
معنی زوج
مترادف و معادل واژه زوج:
- جفت
- عددی که قابل بخش کردن بر ۲ باشد
- شوهر
- شوی
- مرد
- مزدوج
- همسر
- یوغ گاو
- قرین
آوا: | /zowj/ |
نقش: | صفت |
متضاد زوج: | فرد |
اشتباه تایپی: | c,[ |
جمع زوج: | ازواج |
زوج در حل جدول: | جفت |
زوج به انگلیسی: | couple dual duo even twin pair brace even number husband |
زوج به عربی: | حتی زوج |
(زُ ) [ ع ] (اِ) =
۱ – شوهر
۲ – عددی که بر ۲ بخش پذیر باشد.
۱- شوهر، شوی
۲- [مقابلِ فرد] قرین، جفت
معنای زوج در لغتنامه دهخدا
زوج [ زَ ] ( ع مص ) فساد انداختن میان قوم و برآغالانیدن ایشان را || ( اِ ) شوی و زن، جفت خواه مذکر باشد خواه مؤنث.
یقال : هو زوجها و هی زوجته، بعل، شوی، شوهر، همسر، جفت، همتا، زن، حلیل، شوهر.
|| جفت، خلاف فرد، یقال :زوج او فرد، یعنی جفت یا طاق و یقال : الاثنین هما زوجان و هما زوج کما یقال هما سیان و هما سواء و اشتریت زوجی حمام و عندی زوجا نعل و منه فی سورة هود فی قراءة حفص: «قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین» ( قرآن 40/11 ) هر واحدی که یکی دیگر از جنس خود با آن باشد.
|| در اصطلاح حساب قدیم، بمعنی عددی که چون آنرا نصف کنند هر دو حصه مساوی باشد.
– زوج الزوج: آن است که بدو نیم شود و نیمه او بدو نیم شود و همچنین همیشه تا به یکی رسد چون هشت.
|| دستگاه دو حامل مساوی و موازی و مختلف الجهت که محملشان یکی نباشد در مکانیک زوج یا جفت نامیده میشود.
|| اهل رمل یک نقطه ٔشکل رمل را فرد خوانند و دو نقطه را زوج و آن را لحیان نیز گویند || هر چیز که مر او را نظیری باشد مانند اصناف و الوان و یا مر او را نقیضی بودمانند تر و خشک و روز و شب و شیرین و تلخ.
|| صنف ج ازواج قوله تعالی: فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتی، صنف از کل شی و در قرآن : و انبتت من کل زوج بهیج ( قرآن 5/22 ).
|| پوششی که بر هودج افکنند.
|| رنگ از دیبا و مانند آن، شکل و رنگ از دیبا و مانند آن، ج ازواج || قرین و یار ج ازواج.
|| نام دو استخوان سخت در هر یک از دو طرف صدغ از استخوانهای سر که عضل فک اسفل از پی آن است.
– عظم زوج: عظم صدغین.
|| یوغ گاو || جفت، زمین، بنه، مقدار زمینی که در یک فصل بتوان بایک جفت گاو آنرا کشت و زرع نمود.
معنی ذوج
لغتنامه دهخدا:
ذؤج [ ذَاو ] (ع ص) احمر ذؤج: سرخی سرخ، نیک سرخ، سرخ سیر، ذوج [ ذَ ] ( ع مص ) آشامیدن آب و مانند آن.
اشتباه تایپی: b,ٔ[
احمر ذوج سرخی سرخ، نیک سرخ.