حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « زوار » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (زوار یعنی چه ?).

معنی زوار
معنی زوار

معنی زوار

مترادف و معادل واژه زوار:

  • کسانی که به زیارت مزاری میرود
  • زیارت کنندگان
  • زائران
  • جمع زائر
  • دیدارگران
  • پابوسگران
نقش: اسم
آوا: /zavvAr/
اشتباه تایپی: c,hv
زوار به انگلیسی:pilgrim
معنی زوار
معنی زوار در لغتنامه معین ?

(زُ وّ ) [ ع ] (ص اِ) زیارت کنندگان
(زَ ) (ص اِ) خدمتکار، پرستار
(زَ وَّ ) [ ع ] (ص) بسیار زیارت کننده
(زِ ) نک زهوار

معنی زوار در فرهنگ عمید ?

خدمتکار یا پرستار بیماران یا زندانیان: بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی: ۳/۳۳۴ )، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم (ناصرخسرو: ۴۱۸ ).
= زائر
۱- کسی که به زیارت اماکن متبرکه می رود
۲- [قدیمی] کسی که بسیار زیارت می کند
۱- رسنی که بین پاردم و سینه بند شتر بکشند
۲- آنچه صلاح چیزی باشد

معنی زوار در لغتنامه دهخدا

زؤار [ زُ آ ] ( ع اِ ) بانگ و غرش شیر.

زوار [ زُ ] ( ع مص ) زیارت کردن کسی را، زوار [ زِ ] ( ع اِ ) هر چیز که صلاح چیزی باشد، زیار، به قلب واو و یا || رسن که میان پاردم و سینه بند شتر کشند.

ج اَزْوِرة || لبیشه ستور زیار.

زوار [ زُوْ وا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ زائر، زیارت کنندگان، زیارت کنندگان و این ج ِ زائر است، از این کلمه ارباب سؤال اراده میشود رعایت ادب را، آنگاه که آوازه سخای خالد برمکی در اکناف جهان پیچید مردم از همه جا روی بدو نهادند به امید احسان و انعام وی، و تا این وقت اینگونه خواهندگان را سائل گفتندی خالد گفت این پسندیده نباشد و ایشان را زوار نام نهاد و این جیبات کوفی در این معنی گوید.

|| جیره ٔزندانی، غذای زندانی، || زنده و ذی حیات را نیز گویند، بمعنی زنده نیز گفته اند، ذی حیات، || صدا و آواز تند و تیز باشد، بمعنی آواز نیز گفته اند اما در عربی زؤار بالضم و زئیر هر دو بمعنی آواز شیر آمده.

آواز تیز || زن پیر فرتوت سال خورده را هم گفته اند، زن پیر، بمعنی زن پیر نیز گفته اند، در نسخه لغت فرس اسدی می نویسد: «زوار زن بیژن بود» و مرادش از زن بیژن، منیژه دختر افراسیاب است و همین کلمه زن بیژن، بگمان من زن پیر خوانده شده و کلمات فرتوت و سالخورده را هم صاحب برهان و امثال او بر آن افزوده اند و زنده و تند و تیز هم تصحیفات کلمه زن بیژن می باشد و غلط است و زوار بمعنی خادم است و در این بیت فردوسی… مراد از زوار، منیژه دختر افراسیاب || زندانبان.

زوار [ زَوْ وا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه بمعنی بسیار زیارت کننده، بسیار زیارت کننده، آنکه به زیارت بقاع متبرکه رود، کسی که جهت زیارت مشاهد متبرکه مسافرت کند || مسافر || صیغه نسبت هم هست در این صورت بمعنی کسی که خدمت مزارات بزرگان پیشه او باشد خصوصاً خادم زیارت ائمه احدی عشر را گویند رضی اﷲ عنهم.

زوار [ زَ ] ( ص ، اِ ) خادم، در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان، مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً، خادم، پرستار، مخصوصاً آنکه خدمت بیماران یا زندانیان کند.

اشعار فارسی با واژه زوار

منزل زوار او بوده ست گویی شهر بست
خانه بدخواه او بوده ست گویی سیستان فرخی

اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زوار
از که جویم جز که از فضلت رهایی را سبب ناصرخسرو

چنان شدم ز عطاهای او که خانه من
تهی نباشد روزی ز سائل و زوار فرخی

ای ملک زداینده هر ملک زدایان
ای چاره بیچاره و ای مفزع زوار منوچهری

چهره سیب سرخ، گویی راست
روی زوار خواجه منصور است مسعودسعد

از بسکه خازن تو به زوار زر دهد
باشد چو سنگ زر کف دستش به زر نگار سوزنی

خدایگان صدور زمانه شمس الدین
عماد و قبله اسلام و کعبه زوار سعدی

سوی خانه رفتند از چاهسار
به یک دست بیژن به دیگر زوار فردوسی

بهارش تویی غمگسارش تو باش
بدین تنگ زندان زوارش تو باش فردوسی

چو روزی برآمد نبودش زوار
نه خورد و نه پوشش نه اندهگسار فردوسی

بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن به جمله براه عنصری

به زندان سلیمانم ز دیوان
نمی بینم نه یاری نه زواری ناصرخسرو

شادان شده ای که من به یمگان
درمانده و خوار و بی زوارم ناصرخسرو

زایر در لغتنامه دهخدا

زایر [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائر، زیارت کننده، ج زایرون، زور، زوّار، آنکه بقصد زیارت آید.

|| مجازاً، سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند، دریوزه گر.
در تاریخ بخارا آمده: خالدبن برمک این کلمه را بجای سائل و خواهنده معمول داشت.

مالی بزایران و شاعران بخشید، || کسی که بدیدن مقبره مقدس میرود، آنکه بزیارت کعبه یا یکی از مشاهد متبرکه یا شاهی بزرگ شده است، معتمر.

زایر [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر، شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است.

زایر [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر، محمد فاخر، شاعری هندی، از اﷲآباد هند است و در 1164 م. وفات یافته است.

زایر [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر، تخلص شاعری است هندی.

از بس که رخت را عرق شرم ، حجابست
عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست از قاموس الاعلام ترکی

زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس
یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود منوچهری

صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس
بنده از سالی بسالی زائر بیت الحرام سوزنی

این مرا زائر آن مرا عائذ
این مرا مخلص آن مرا دلدار خاقانی

ذخیره گوشه نشینان و مقصد زایران گلستان سعدی

فزون زانکه بخشی بزائر تو زر
نه ساده نه رسته برآید ز کان فرالاوی

مال رئیسان همه بسائل و زائر
و آن تو بر کفشگر ز بهر مچاچنگ ابوعاصم

زائر ز بس نوال کزو یابدو صلت
گوید مگرچو من نرسید اندرین دیار فرخی

درین دو مه که من اینجا مقیمم از کف او
بکام دل برسیدند زایرین پنجاه فرخی

ندیده ست هرگز چنو هیچ زایر
عطا بخشی آزاده ای زرفشانی فرخی

مطالب پیشنهادی

به این پست امتیاز بدید...

خیلی ضعیف/ضعیف/متوسط/خوب/عالی

میانگین امتیازات :4.9 تعداد آرا: 223

هنوز کسی رای نداده...




طراحی سایت بیوگرافی شما
یکبار هزینه برای 5 سال
آدرس دلخواه شما با پسوند .ir