حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه « طاق » را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم ( طاق یعنی چه ?).
معنی طاق
مترادف و معادل واژه طاق:
- درگاه
- سقف
- شکل ∩
- سقف منحنی
- رف
- انحنا
- طاقچه
- قوس
- رواق
- آسمان
- یگانه
- فلک
- سپهر
- ایوان
- خمیدگی
- وتر
- تاق
- تک
- تنها
- فرد
- یکتا
- ردا
- طیلسان
- تا
- لنگه
- تاک
- رز
- مو
- زیتون
- دست
- طاقه
- نهال بی شاخه
آوا: | /tAq/ |
اشتباه تایپی: | xhr |
نقش: | اسم |
متضاد طاق: | جفت |
معنی طاقتم طاق شد: | بیش از این تحمل ندارم صبرم تمام شد |
طاق به عربی: | سقف , شاذ , قبعة , قوس , مدفن |
طاق به انگلیسی: | arch vault roof fellow twin odd unparalleled (arched) roof |
[ معر ] (ص) =
۱ – فرد
۲ – یکتا، بی مانند
(اِ) ۱ – تاک، مو
۲ – درختی که شاخه نداشته باشد
[ معر ] (اِ)=
۱ – سقف، سقف محدب
۲ – طیلسان، ردا
۳ – دست، طاقه
۴ – رف، طاقچه
= تاغ
۱- سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر می سازند: بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی: لغت نامه: طاق )
۲- خمیدگی محراب، کمان، ابرو، و مانند آن
۳- طاقچه
۴- [قدیمی] آسمان
۵- [قدیمی] = طیلسان
۶- [قدیمی] ایوان
۷- [قدیمی] طاقه، توپ: چند طاق جامه
* طاق ابرو: [مجاز] خمیدگی ابرو، هلال ابرو، کمان ابرو
* طاق ازرق: [قدیمی، مجاز] آسمان.
* طاق خضرا: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق طارم: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق فیروزه: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق کُحلی: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق لاجوردی: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق مقرنس: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق مینا: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق نصرت: چوب بست و آذین بندی شبیه طاق که در جشن ها یا هنگام ورود پادشاهان به شهری برپا می کنند.
* طاق نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = * طاق ازرق
* طاق وطرم: (اسم مصدر ) ‹طاق وطرنب، طاق وترنب، طاق وطارم، طاق وطرنبین› [قدیمی، مجاز] کرّوفر و خودنمایی، فروشکوه، طمطراق: خلق را طاق وطرم عاریتی ست / امر را طاق وطرم ماهیتی ست از پی طاق وطرم خواری کشند / بر امید عز در خواری خوشند (مولوی: ۲۳۴ )
۱- [مقابلِ جفت] فرد
۲- یکتا، بی مانند: صاحب هنری به مردمی طاق / شایسته ترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴ )
۳- [قدیمی] تک، تنها
معنی طاق در لغتنامه دهخدا
طاق ( اِ ) سقف محدب، آسمانه، درونسو یا جانب انسی سقف، سقفی چون خرپشته کرده، عقد.
|| ایوان || گنبد طارم و مجازاً به معنی آسمان || آنچه خمیده باشد از بناها، معرب تاک، خمیدگی در نقش و نگار زیورهای عمارات و مجازاً بر خمیدگی ابرو و محراب و کمان اطلاق شود، طاق ابرو، خم ابرو، کمان ابرو، قوس حاجب.
|| نوعی از جامه، نوعی از جامه پوشیدنی، و آن فرجی و جبه پنبه دار باشد و طیلسان و ردا را نیز گفته اند و بدین معنی عربی است.
|| دست، طاقه، تا، رجوع به طاقه شود: چون دوری چند شراب بگشت، چند طاق جامه مرتفع قیمتی پیش من بنهادند.
|| تیزی ایوان و عمارت و پل و رودخانه.
|| رف، طاقچه، کوة، رف مانندی که در آن چیزها گذارند، سهوة.
– طاق و جفت باختن: در تداول عامه طاق یا طاق جفت بازی کردن: یقال ُ خَساً او زکاًیعنی طاق یا جفت.
– || بازیی است که از چیزی، یک یا چند عدد در دست دارند، و از حریف، جفت یا طاق بودن آن پرسند، جواب حریف اگر مطابق واقع افتد بُرده، وگرنه باخته باشد، بازی معروف قمار و با لفظ باختن و زدن مستعمل است.
|| در قوسی ایوان خانه || اَزَج. سَغ و آن نوعی ازعمارت طولانی و دراز است || سنگ بزرگ بیرون آمده از کوه: و کذلک فی البئر || نوعی از صدا و آواز را نیز گویند || سقف بطن اوسط دماغ || پرده تنکی که دماغ را بر دو جزء مقدم و مؤخرّ بخش کند، به معنی باز و گشوده نیز آمده است || ما بین هر دو چوبی از کشتی || هر بلندی که باشد، بر بلندی.
ادامه معنی طاق
– بر طاق نهادن، یا بطاق برنهادن، یا بر طاق نسیان و یا فراموشی نهادن، کنایه از فراموش کردن، بالتمام او را ترک گفتن، از یاد دادن، ترک کردن.
چارطاق: نوعی از خیمه چهارگوشه که آن را در عراق شروانی و در هند راوتی گویند.
|| خیمه مطبخ || اطاقی که در بالای سرای ها بر چهار ستون بنا کنند || کنایه از عناصر اربعه || و در تداول امروز، دو لنگه در تمامی باز، هر دو مصراع در تمام گشاده.
– چارطاق خوابیدن: در تداول عامه، طاق باز خوابیدن، چارطاقی: بنای مربعی میانه نه بزرگ نه کوچک که بر سر گورمردگان سازند.
– چشم بطاق افتادن: حالت خاص در چشم محتضران پیدا شدن.
– سر کسی را بیخ طاق کوبیدن یا بطاق کوبیدن: او را به وعده دروغین مطلق برفتن داشتن، بفریب کسی را از خود راندن، کسی را فریفتن.
– طاق آرایش و آرایش طاق: خم و زیور سقف و ایوان در تداول معماران. و مجازا کنایه از ستارگان.
– || یکتا و بیمانند شدن || دور ماندن، تنها ماندن. جدا ماندن، از طاق افتادن و افکندن، از جای بلند افتادن و افکندن، نوطاق، موزاری که تازه کاشته باشند و این ترکیب در جنوب خراسان ( گناباد ) متداول است.
– طاق افتادن: به نهایت بی طاقتی رسیدن.
– طاق ابرو ناگشادن: کنایه از اخم کردن و عبوس بودن.
– طاق ابروگشادن: کنایه از خندیدن.
– بطن طاق: شکمی که در آن طعام نبود.
– به طاق ابرو خم آوردن: به ابرو خم دادن. کنایه از اخم کردن و عبوس بودن.
– از طاق دل افتادن: کنایه از خوار و بی اعتبار شدن.
|| مقابل جفت، معرب است از تا و تای و بعقیده صاحب غیاث قاف در آخر آن افزوده اند یا صورت و تعریبی از تک است و در این معنی طاق نعل ، لنگه کفش معنی دهد؛ ویقال طاق نعل، یکتا، فرد، طاقی بود، توّ، ته، لنگه، بی جفت، بی مانند، مقابل زوج، یگانه، تنها، اوحد وِتر، وَتر، بی نظیر، فرید، وحید.
– طاق ماندن: جدا و تنها و منفرد ماندن، دور افتادن.
واژه طاق در اشعار فارسی
کز فراقت بکشد جان بوصال تو دهم
تو گرو بردی اگر جفت اگر طاق آید (سعدی)
چو طاق و جفت زدن بر طریق لعب کنند
به نیزه تنها جفت و به تیغ سرها طاق (ظهیر فاریابی)
گاو ریشی بود او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری (عطار)
دهر ویران را بجز آرایش طاقی نماند
خویشتن زین طاق ویران درکشم هر صبحدم (خاقانی)
طاق با جفت هردوان جفتند
ز آنکه توحید نیست زیر بیان (ناصرخسرو)
چو افتاد این سخن در گوش فرهاد
ز طاق کوه چون کوهی در افتاد (نظامی)
به یک دست ایوان یکی طاق دید
ز دیده بلندی او ناپدید (فردوسی)
همه خانه سرگین بد از گوسفند
یکی طاق بر پای و جای بلند (فردوسی)
به بوزرجمهر آنگه آواز کرد
ز طاق شکسته پس آغاز کرد (فردوسی)