حتما برای شما هم پیش آمده است واژه ماخوذه را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (ماخوذه یعنی چه ? ).
معنی ماخوذه
مترادف و معادل واژه ماخوذه:
- برگرفته
- مونث ماخوذ
جمع ماخوذه: | ماخوذات |
اشتباه تایپی: | lho,bi |
ماخوذه در لغتنامه دهخدا
مأخوذة [ م َءْ ذَ ] ( ع ص ) مؤنث مأخوذ ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) رجوع به مأخوذ شود.
در انتخابات های مختلف به برگه رای هایی که به صندوق انداخته میشود «رای ماخوذه» گفته میشود. یعنی آرایی که از رای دهندگان دریافت شده است.
فردی که با شرم رفتار میکند، کسی که قبل از انجام هر کاری جوانب آن را در نظر میگیرد.
تصمیم های گرفته شده.
ماخوذ به حیا صحیح است.
پول های دریافتی، دریافتی نقدی، به رودربایستی افتاده.
معنای ماخوذ
مترادف و معادل واژه ماخوذ:
- گرفتار
- گرفته
- گرفته شده
- مسئول
- برگرفته
تلفظ ماخوذ: | /ma~xuz/ |
جمع ماخوذ: | ماخوذین |
ماخوذ به انگلیسی: | derivative taken derived |
مأخوذ در لغتنامه دهخدا
مأخوذ [ م َءْ ] ( ع ص ) گرفته شده، قبض شده، اخذشده، ستده، ستانده، گرفته.
– مأخوذ شدن: گرفته.
|| گرفتار:
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است مسعودسعد
– مأخوذ به حیا شدن: روماندن، به رودربایستی افتادن.
– مأخوذ شدن: گرفتار شدن: وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد.
– مأخوذ کردن: بازخواست کردن، به گناه یا خطایی گرفتن :
ترسم کندم خدای مأخوذ
گر تو نشوی زبنده خشنود نظامی
– مأخوذ گشتن: گرفتار شدن، مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود… باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم ( کلیله و دمنه ).
ای بساماهی در آب دور دست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست مولوی
|| مورد بازخواست. مسؤول :
خدای را بشناس و سپاس او بگزار
که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ ناصرخسرو
روز قیامت مأخوذ باشم، در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ.پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و… را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند.
نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس
گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی خاقانی
گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق
نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ سعدی
|| تصرف شده و بدست آمده.
لغتنامه معین:
(مَ ) [ ع ] (ص) گرفته شده
فرهنگ عمید:
۱- برگرفته، گرفته شده
۲- [قدیمی] مورد مؤاخذه و بازخواست
۳- [قدیمی] مبتلا
معنی اخذ
مترادف و معادل واژه اَخذ:
- دریافت
- ستاندن
- قبض
- گرفتن
مترادف و معادل واژه آخذ:
- گیرنده | دریافت
- فراستاندن
- گرفتن
/~axz/
معنی آخذ لغتنامه دهخدا
آخذ [ خ ِ ]( ع ص ) گیرنده ج آخذین || شتری که بفربهی آغازیده باشد || اشتری که دندان آن شروع ببرآمدن کرده باشد || شیر که زبان بگزد از شدت ترشی || آنکه چشم دردگن دارد.
اخذ [ اَ ] ( ع مص ) اتخاذ. قبض. گرفتن. ( غیاث ). ستدن. فراگرفتن، فاگرفتن، بازگرفتن || واجب کردن || در بدی انداختن و کشتن و بستن و گرفتار کردن کسی را || اسیر کردن || بکیفر و پاداش خود رسیدن. || بازداشتن، منع.
|| دزدیدن و شرح آن در فصل قاف از باب سین بیاید || شروع کردن، آغاز کردن || رفتن || اخذ شارب: کم کردن موی بروت یا زدن موی بروت || ( اِ ) پاداش. کیفر. || نجوم الأخذ: منزلهای ماه، نجوم اَنواء یا شهاب که مسترقین سمع را بدان رجم کنند.
- سیرت، روش، رفتار || خوی. عادت، طبیعت || داغی که بر پهلوی شتر کنند هنگام خوف بیماری || مانند، همسر.
- مرد رَمَدرسیده، آشفته چشم، چشم بهم خورده، بدرد چشم دچارشده.
- آشوب چشم، بهم خوردگی چشم.
- [ اُ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اِخاذ، جج ِ اِخاذَة.
- [ اِ ] ( ع اِمص ) گیرائی || ( مص ) داغ کردن پهلوی شتر از خوف بیماری آن.
- [ اَ خ َ ] ( ع مص ) تخمه پیدا کردن از پر خوردن شیر. ناگوارد شدن شترکره از شیر. ناگواری شتربچه از شیر. || دیوانه شدن اشتر. || مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد.
لغتنامه معین:
( اَ ) [ ع ] (مص م) گرفتن، ستدن، ~ رأی رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری.
فرهنگ عمید:
۱. گرفتن، ستدن.
۲. فراگرفتن، آموختن.
۳. اقتباس کردن.
مطالب پیشنهادی
ماخوذه یعنی چه ?