حتما برای شما هم پیش آمده است کلمه نسق را بشنوید یا مشاهده کرده باشید و از معنی دقیق آن مطلع نباشید ، در این مطلب معنی دقیق این کلمه را مرور میکنیم (نسق یعنی چه ? ).
جدول محتوا
معنی نسق
مترادف و معادل واژه نسق:
- انتظام
- ترتیب
- تنسیق
- نظم
- وضع
- تنبیه
- منظم کردن
- نظم و ترتیب دادن
آوا: | /nasaq/ |
اشتباه تایپی: | ksr kwr |
اشتباه املایی: | نصق |
هم خانواده نسق: | ناسق منسوق تنسیق |
نسق به انگلیسی: | mode manner style order arrangement torture by mutilation |
(نَ ) [ ع ] (مص م) =
۱ – نظم دادن، مرتب کردن
۲ – به رشتة نظم کشیدن
(نَ سَ ) [ ع ] (اِ) =
۱ – نظم و ترتیب
۲ – رسم و روش
۱- نظم وترتیب
۲- روش
۳- مجازات، کیفر
* نسق کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
معنی نسق در لغتنامه دهخدا
نسق [ ن َ ] ( ع مص ) سخن را بر یک روش و سیاقت راندن و ترتیب دادن و بعض آن رابر بعضی عطف کردن، به ترتیب کردن، به ترتیب کردن سخن، ترتیب دادن، قسمتی از کلام را به قسمت دیگر عطف دادن، و ترتیب دادن کلام را.
|| به رشته کشیدن مروارید را و منظم و مرتب کردن آن را، نضد.
|| ( ص ، اِ ) معطوف، گویند: هذا نسق علی هذا؛ أی معطوف علیه.
– حروف نسق: حروف عطف.
نسق [ن َ س َ ] ( ع اِ ) روش، قاعده، دستور، رسم، روش، طریقه، سان: چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضه تصرف خود تواند داشت.
|| نظم، ترتیب، دهناد.
نظم. انتظام: شَعر زائد، موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه طبیعی.
– از نسق افتادن: پریشان شدن، نابه سامان گشتن. بی ربط شدن، از نظم و ترتیب خارج شدن: وصف این جنگها از آن نمی نویسم که تاریخ از نسق بیفتد و شرح هرچه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصل بخواهد آمد.
– نسق دادن: نظم دادن، مرتب کردن، انتظام دادن.
– برنسق: به قاعده. به سامان. بانظم.
|| شیوه، گونه، قبیل، نوع.
|| یکسان، مانند، برابر.
– بر نسق ِ… : به سان، مانندِ.
نسق [ ن َ س َ / ن ُ س ُ ] ( اِخ ) ستارگان برج جوزا.
|| هر چیزی که بر یک روش عام آراسته باشد، هر چیز که بر یک طریقه و نظام باشد.
گویند: هذا دُرﱡ نسق، کلام نسق، ثغر نسق، غرست النخل نسقاً، جاء القوم و جائت الخیل نسقاً.
|| سخن ترتیب داده و بر یک روش آورده، سخن زینت داده، سخن آراسته و ترتیب داده و بر روش واحد، کلامی که بر نظامی واحد باشد.
|| رسته دندان راست و برابر، رسته دندان و جز آن که برابرو هموار باشد.
|| شبه در رشته کشیده، مهره در رشته کشیده، دُرّ نسق: مرواریدهای منظوم.
– حروف نسق: حروف عطف که عبارت است از: «و» و «ف » و «ثم » و «أو» و «أم » و «حتی » و «بل » و «لا» و «اما» و «لیکن »، حروف نَسْق.
|| بند وبست و با لفظ بستن و دادن و داشتن و ساختن و شدن وگرفتن و گماشتن مستعمل است || وضع حال.
واژه نسق در اشعار فارسی
چهار سال چو شهباز از آشیانه ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز سوزنی
تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه سوزنی
دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی نظامی
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی سعدی
گر از نسق فتاده احوال ما چه نقصان
عِقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن کلیم
ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق
چنانکه رای تو مر ملک را به سامان کرد مسعودسعد
مادرش هم زآن نسق گفتن گرفت
دُرّ وصف لطف حق سفتن گرفت مولوی
شخص نوانم ز ضعف بر نسق ِ چفته نال
چهره ز خون سرشک برشبه کفته نار مسعودسعد
نسق کردن در لغتنامه دهخدا
نسق کردن [ ن َ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول، سیاست کردن به بریدن گوش و بینی و یاقطع کردن دیگری از اعضای گناهکار را، جزا کردن گناهی را.
|| نسق کردن کسی را: پیش او نرفتن گاه گذشتن بر او، او را نادیده گرفته گذر کردن || ترتیب دادن، منظم کردن.
لغتنامه معین:
( ~ کَ دَ ) [ ع – فا ] (مص م) =
- تنبیه کردن
- ترساندن
- سیاست کردن
- هراس کردن
معنای نسقچی در لغتنامه دهخدا
نسقچی [ ن َ س َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) چوبدار و انتظام کننده شهریان و لشکریان، پاسبان و محافظی که از جانب پادشاه مقرر شده باشد به خصوص در نظم سپاه و اردو.
ناسق [ س ِ ] ( ع ص ) انتظام و ترتیب کننده، اسم فاعل از نسق.
منسوق [ م َ ] ( ع ص ) ترتیب داده شده، مرتب و منظم و منظوم.